ناکامی

اول هفته خود را چگونه آغاز کردید؟

با دیدن استوری کراشمان؛ دختری را تگ کرده و با کلماتی تحمیدانه تولدش را تبریک گفته بود. کلمه "تو" را داخل این گیومه ها گذاشته بود تا به خاص بودن مخاطبش تاکید کند.

علی الحساب، با یک شکست عشقی خدمتتان هستم. کارهایم مانده، بیمارستان نرفته ام(بچه ها زنگ زدند گفتند زود بیا، ولی دل و دماغ کاری را ندارم).

پ.ن: الهی هورمون هایم خشک بشوند ... 

کراش نامه

بیاید به کراشم فحش بدید تا یکم آروم شم

قلب

نظرم درباره قلب عوض شده. عاشق رزیدنتامونم. سال ۲ و ۳ هستند. خیلی مهربونن. زود آف میکنن. سوالامونو جواب میدن. مریضای بخش کم هستند. شده حتی ساعت ۹ برم و کاری باهام نداشته باشند. اتندمونم اونی که روز اول اومد نبود. یکی دیگه‌س و خیلی مهربونه. جوونه. ولی با حوصله‌س. نسبت به اونی که اول اومد، سوادش بیشتره. خوشگل تره:) و کلا خیلی خوبن. حیف که دو هفته‌س فقط و باید مطالب رو بخونیم و برسونیم.

پ.ن: لکچرم رو دادم. بد نبود. کراشمم به ایگنور کردنم ادامه میده

:((

کراشم ایگنورم میکنه:( فردا هم باید لکچر بدم و آماده نکردم مطالبو:((((((((

غم اولی سنگین تره:(

اکسترن هم شدم

اولین روز اکسترنی هم گذشت ... با قلب شروع کردیم. دو هفته وقت داریم و خب خیلی کمه. اتند بدی داریم. ابدا به فکر آموزش نیست (تازه فارغ التحصیل شده و خب، تجربه ای هم نداره). اساتیدی که آموزش میدن، برای گروه ما نیفتاد:) . خودمون باید بخونیم و برای امتحان آماده بشیم.

 

سیکل معیوب

دقت کردم، هر سال یه کراش میزنم رو یه نفر. بعد یه سال منتظر میمونم سیگنالی چیزی بده. منتها یا اون نفر سرسخته، یا یکی دیگه رو دوست داره، یا من بلد نیستم یا چی، همینجوری غصه میخورم اون یه سالو. تا سال بعد رو یکی دیگه کراش بزنم. و این سیکل معیوب ادامه داره:)))) 

 

سمیو عملی هم پر

سلام، شب دختر همسایه اومد و سه چهار ساعت معاینات رو روش انجام دادم. خیلی به آرامشم کمک کرد و با این فکر رفتم سر جلسه که بلدم. یعنی تو ذهنم دلیل داشتم برای بلد بودن و این باعث میشد با اعتماد به نفس معاینات رو روی مولاژ و بیمارنما انجام بدم. فلذا پاس شدم‌. 

یه چند دقیقه ای خوشحال بودم، بعد دوباره یادم افتاد کراشم بهم سیگنال نمیده و رفتم تو فاز افسردگی:)))) ، خوشبختانه دخترخاله‌م نجاتم داد. زنگ زد گفت بیا خونه ما و منم با کله رفتم. بودن با بقیه باعث میشه مغزت کمتر تولید فکر کنه و این خوبه.

خلاصه که خواستم بگم نگران نباشید. پاس شدم اینم:)))

Fucking semiology

ساعت ۷:۱۱ عصر چهارشنبه، ۹ مهر ۹۹

در حالی که بیش از ۳۰ ساعته، ۵ دقیقه هم نخوابیدم (صرفا نخوابیدم، نه اینکه به خاطر کاری بیدار بمونم. خوابم نمیاد) برای بار دوم برای امتحان سمیو عملی باید آماده شم. عصر ساعت ۳ فهمیدم فردا امتحان مجدده:) . مغزم گاهی هنگ میکنه، کمال گرایی از یه طرف مغزمو به اسارت گرفته و از طرف دیگه کراشمم تو فکر دوست دختر سابقشه:) و به نظر میاد هنوز دوستش داره^__^ . و خب من؟ باید از پس این سه موضوع بربیام و بشینم تمرین کنم و شب هم به موقع بخوابم. مورد دیگه اینکه وارد روز دوم پریودم دارم میشم و سرعت خروج خون از بدنم به صورت یک لیتر بر ساعته:))))) ناهار نخوردم، شام هم ندارم. و کلا وضع **شعریه.

ترس

ترس عجیبی تمام وجودم رو فراگرفته. فردا قراره تنهایی برگردم شهر دانشجویی و خیلی استرس دارم:( لیست کارهایی که انجام ندادم و مونده (و حتی لیستش هم نکردم که چه کارا باید بکنم) رو سرم آوار شده. از اتفاقات بد می ترسم:(

وسایلمو هنوز کامل جمع نکردم و کارام مونده. 

کی بزرگ میشم؟

گایز، دوست صمیمیم ازدواج کرده.

با آرزوی خوشبختی براش، چرا من به این بلوغ نمیرسم؟:(

ریزوریوس هستم:)

ریزوریوس به لاتین یعنی خندان ... اسم عضله ای در صورت هست که باعث خندیدن میشه؛عضله خندانی ... ریزوریوستون همیشه منقبض❤

اینجا سعی میکنم زندگی روزمره‌م رو ثبت کنم:)