اولین کشیک اکسترنی‌

رزیدنت قلب مورد علاقه‌م رو امروز دوباره دیدم. نه تنها دیدم، بلکه بیش از ۵ کلمه هم باهاش صحبت کردم^___^

حالا چگونه؟ امروز کشیک داخلی بودم. یه مریضمون ctni اورژانسیش مثبت شده بود. زنگ زدم رزیدنت کشیک و اونم اومد مشاوره اورژانسی قلب نوشت. رزیدنت مشاور قلب هم (قربونش برم) سریع خودشو رسوند. رزیدنت کشیک رفته بود و فقط من بودم. شرح حال مریضو دادم و هرچی خواستن در اختیارشون سریع گذاشتم. بهم گفت خانم دکتر شما رزیدنتی؟ گفتم نه والا، من اکسترنم. گفت آفریییین! به بغل دستیشم گفت از رزیدنت اوریانته تره[نسبت به مریض](در این لحظه میخواستم بغلش کنم واقعا. بگم قربونت برم، از اوریانته بودن خودته؛ تو فقط حرف بزن من بشنوم).

یه مشاوره کامل نوشت؛ ctni کمی خواست (تو قلب هم که بودیم از اینکه ctni کیفی میخوان و کمی چک نمیکنن تو اورژانس، رزیدنتاش کلافه بودن)، نوشت که علائمش به مشکلات قلبی نمیخوره و یه مشاوره اورژانسی نورولوژی درخواست کرد و رفت. 

اسم مشاوره نورولوژی که اومد، ذوق کردم که نکنه رزیدنت موردعلاقه‌م بیاد؟ و منتظر موندم. بعد از چند دقایقی، گوشی رو کمکی بخش داد دستم که رزیدنت نورولوژیه:| (چون من فقط اونجا بودم از داخلی جنرال و رزیدنت و اینترن داشتن تو بخشای دیگه به طور کولترال مریض بستری میکردن). گوشی رو برداشتم و متاسفانه یه خانوم بود:( توپش پر بود که کی برای من مشاوره اورژانسی نوشته. چیزایی که میدونستم رو گفتم و اون ازم پرسید الان اندیکاسیون مشاوره نورولوژی چیه؟ گفتم والا نمیدونم؛ رزیدنت قلب نوشته. پرسید اینترنی تو؟ گفتم نه اکسترنم. گفت اگه اکسترنی عیب نداره عزیزم؛ اشکال نداره بلد نباشی، هل نکن (یهو مهربون شد ^___^). پرسید میتونی از روی متن مشاوره بخونی؟ گفتم بله. و خوندم. گفت عیب نداره، خودم میام مریض رو میبینم. 

بعدشم دیگه رفتم نامه کشیکم رو رزیدنت کشیک امضا کرد؛ حداقل ۴ تا مریض جدید بستری شده بود و فردا کلی کار داریم. رزیدنت خودمون هم انسانی آژیته است. خودش داره abuse میشه و ماها رو هم ابیوز میکنه. شما فکر کن مریضمون پتاسیمش بالا بوده دیروز و گفت وامیستی بالاسرش تا آزمایش جدید نگرفتن و جوابش نیومده، بخش رو ترک نمیکنی. اینا کار اینترن و پرستاره. ولی چون تعداد پرستار کمه و مریض زیاده و اینا خیلی چیزا یادشون میره، اکسترن رو میذارن مامور یادآوری کردن:| حالا چرا پرستار استخدام نمیکنن؟ چون باید پول بدن به پرستار. ولی از اکسترن و اینترن رایگان میتونن استفاده کنن. تازه، پردیس ها و آزادها پولم میدن.

پ.ن: اولین tr زندگیم رو هم انجام دادم. خوشبختانه مریض اینتوبه بود و درد احساس نمیکرد؛ تا ته انگشتم را در کان مریض فرو کردم و هیچ مشکلی نداشت الحمدلله از لحاظ دفع:|

?What happened

وقتی دو تا آدم بی احساس date میکنن:

-?what is your evaluation of our relationship

+ من میخواستم بپرسم، تو جواب بده.

- من اول هیچ حسی نداشتم، ولی کم کم داره یه حس‌هایی در من به وجود میاد. تو چطور؟

+ یعنی تا الان هییییچ حسی نداشتی؟:||| منم اولش نه تنها هیچ حسی نداشتم، بلکه حس بدی هم داشتم.

- مرسی واقعا:| الان چی؟

+ شاید بگذره بهتر بشه. چون هرچی میگذره بهتر میشه.

 

پ.ن: طبیعتا + ها منم.

تجربه های دیت دومتان را پذیراییم.

فردا احتمالا برای اولین بار در عمرم میرم دیت دوم. خیلی استرس دارم:| دیت اولمون استرس نداشتم چون اولین بار نبود که دیت اول میرفتم. ولی الان اولین باره میخوام دیت دوم برم:/ و هیچ ایده ای ندارم که به طور معمول چه اتفاقاتی توی دیت دوم میفته. همیشه تو اولین ها گند میزنم. این بیشتر به استرسم اضافه میکنه.

هنوز نمیدونم میتونم رابطه رو باهاش ادامه بدم یا نه و نیاز به زمان بیشتر دارم🚶‍♀️

همچنان احساس صمیمیت ندارم باهاش؛ خیلی رابطه سردی داریم و نمیدونم چجوری میشه اینو بهش گفت🚶‍♀️

یه سوال دیگه اینکه، دیت اول رو اون حساب کرد. دیت دوم رو بهتر نیس من حساب کنم؟ معذب میشم وقتی کسی حساب میکنه. دیت اول به صرف قهوه بود و دیت دوم احتمالا ناهار میریم.

قلب تموم شد، ولی هنوز مزه‌ شیرینش لای دندونام مونده

نمره های قلب رو دادن. بد نشده نمره‌م ولی خوبم نیس. اما تو این سه تا بخشی که داشتیم، با اختلاف بهترین بخش بود:( خیلی دلم برای قلب تنگ شده:(

به عنوان حسن ختام، یه خاطره از قلب بگم. ما تو قلب یه رزیدنت سال سه داشتیم که خیلی باهوش، عاشق کارای عملی، خوش پوش و مرتب(اسکراب های رنگی میپوشید^__^)، خوشگل، خوش هیکل و خوش قد و بالا بود. در حدی که یه بار تو بخش عفونی اومد مریضی که surgical site infection بعد از عمل icd داشت رو ببره بیمارستان قلب، چشم همه اکسترنای دختر دنبالش بود^__^ یعنی یه طوریه که نمیشه توجهت بهش جلب نشه. یوسف پیامبریه برا خودش. خلاصه ما تو قلب که بودیم، این رزیدنت ما نبود. ولی یه بار بهمون اکو کردن یاد داد. و من بعدا که تو راهرو دیدمش، بهش سلام کردم با چشمای قلبی. اونم در جواب سلامم گفت:" سلام دخترم". یکی از بزرگترین شکست عشقی های تاریخ زندگیم رو خوردم حقیقتا. آخه مرد حسابی، من دخترتم؟ من جای دخترتم؟ من روت کراش دارم بعد اون وقت تو میگی سلام دخترم؟

پ.ن: یه یوسف پیامبرم تو بخش نورولوژی داریم^__^ یکی دو بار برای مشاوره اومده بخشمون. به حدی یوسف پیامبره که دلم میخواد برم جلوی در بخش اعصاب کشیک بدم، هر وقت رد شد، فقط نگاش کنم:( و همچنان مرگ بر رادیولوژی که خُلَم کرده.

F**ing Radiology

آیا میدونستید تا حالا سه نفر بهم گفتند که بهتر از اونا رو پیدا نخواهم کرد و فقط اونا قادرند من رو تحمل کنند؟ و آیا می‌دونید ویژگی مشترک همه‌شون این بود که آدمای رویاپردازی بودند که تا آخرش من رو کنار خودشون تصور کرده بودند و برای تمام جزئیات آینده برنامه ریخته بودند؟ از اول برای پیروزی اومده بودند و نمیتونستند این رو قبول کنند که این آدم میتونه نظر دیگه ای هم داشته باشه؟ و آیا میدونستید وارد رابطه شدن با چنین آدمی دقیقا عین وارد شدن به باتلاقه؟ برای نگه داشتنت درنهایت دست به هرکاری خواهد زد. 

یادمه هربار از اینکه ما فعلا داریم باهم آشنا میشیم و ممکنه به هم نخوریم و همه‌چیز تموم بشه صحبت میکردم، به هم میریختن و میگفتن تو منفی بین هستی و احتمال اتفاق افتادن چنین چیزی کمه!(حالا در اینکه من منفی‌بینم شکی نیست. ولی تو چرا انقدر به هم میریزی با حرف از جدایی؟)

یک بار یکیشون بهم گفت که به تو نباید حق طلاق داد، نمیشه نگهت داشت:) و این جمله بسیار طلاییه که از دَهَنِش در رفت و نشون داد که این آدم ممکنه حقوق اولیه‌ت رو هم سلب کنه اگه احساس کنه ممکنه از دستت بده. نه اینکه آدم بدی باشه ها، ولی یه تله های روانی حتما داره که به طور ناخودآگاه به این صورت بروز میدن خودشون رو. آخرین نفر، اخیرا بود که به حقوق برابر معتقد بود و انصافا هم بچه خوبی بود؛ ولی دقیقا همون تله رو داشت. با اینکه من بارها بهش گفته بودم از ازدواج میترسم و نمیخوام ازدواج کنم، حرف ازدواج رو پیش میکشید. خیلی علاقه داشت رابطه رو جدی کنه. به روش نیاوردم که چه چیزی ازش من رو از رابطه باهاش میترسونه و با جملاتی مثل من به دردت نمیخورم و از این حرفا سریعا فرار کردم از رابطه. همون الگوی رفتاری دو سه نفر قبلی رو نشون میداد. درسته میگفت هیچ محدودیتی برای پارتنرش قائل نیست و این صحبت ها، ولی با کمک تراپیستم متوجه شدیم که این الگوی رفتاری نهایتا به جاهای خوبی ختم نمیشه. چون ناخودآگاه فرده که باعث میشه ناآگاهانه دست به رفتارهایی بزنه که حتی شاید از نظر خودش درست هم نباشه. 

یک نکته جالب اینه که چرا همچین آدمایی سر راه من زیاد قرار میگیرند؟ البته من خودم اونا رو انتخاب نمیکنم و هیچ حسی هم از اول بهشون ندارم. ولی قطعا یک ویژگی در من هست که این نوع آدما رو بیشتر به خودش جلب میکنه. و من نمیدونم اون چیه ...

پ.ن: فردا امتحان رادیولوژی دارم. ۴-۵ ساعت تو دیجی کالا وقت گذروندم، بعد بلاکش کردم. ۴-۵ ساعت اینستا، ۴-۵ ساعت توییتر و بدین ترتیب آخرش خسته و ناامید شدم و همه‌شون رو بلاک کردم برای دو روز. برای فرار از درس خوندن، همه کار دارم میکنم الحمدلله:/ در حدی که نشستم از رابطه‌هام هم نوشتم اینجا. چیزی که میخواستم هرگز اتفاق نیفته. حالا ایشالا بعد از امتحان رادیو دوباره عقلم برمیگرده سرجاش و میتونم تصمیم بگیرم که درباره این چیزا هم بنویسم یا نه.

رادیو

یکی نیست به من بگه دختر، دو روز دیگه امتحان رادیو داری که دو روزش رو هم بخش داری! پاشنه بلند خریدنت چیه؟ بشین رادیوت رو بخون😒 

رادیو خیلی سختههه و خیلی کم خوندم براش. دفعه قبل امتحانو عقب انداختم که بخونم ولی باز نخوندم. چیکار کنم آخه:(

اصلا فاک پاشنه‌بلند. آدمی که درس نخونده، حق نداره چیزی هم بخره.

کفش پاشنه بلند؟ آری یا نه؟ انقدر دست دست میکنم تموم شه:دی

به سرم زده کفش پاشنه بلند بخرم:| منی که تا حالا همیشه اسپرت پوشیدم، یهو به سرم زده. چطوری؟ چون کفشه آف خورده و یه سایز و یک عدد ازش موجوده:|

هیچ ایده ای هم برای پوشیدنش ندارم. صرفا چون آف خورده میخوام بخرم و از طرفی، خوشمم اومده:))) اما همه‌چیز من به تیپ اسپرت میخوره و اگه این کفش رو بخرم، باید چیزایی که بهش میخوره رو هم بخرم:))))) و یه خرج بزرگ میفته به دستم:|

از طرفی دوست دارم یه کفش پاشنه بلندم توی کمدم داشته باشم:| 

مهمتر از همه، با خرید این این خیلی ولخرجی میشه برام. چیزیه که اصلا نیاز ندارم بهش! و تو این شرایط اقتصادی مملکت، احساس عذاب وجدان دارم برای خرج کردن برای چیزی که برای بقا حیاتی نیست.

من خوب نیستم، شما خوب هستید: من در همان وضعیت اول دوسالگی، گیر کرده‌ام.

والد درونم، چند دقیقه پیش فعال شد. شروع کرد به مقایسه ام با دیگران و ضعف هایم را به رویم آورد. و من تبدیل به کودکی شدم که همان احساس "خوب نبودن"، "ضعف" و "بی پناهی" همیشگی را تجربه کردم. بعضی وقتها، دلم برای خودم میسوزد. این نامهربانی که از طرف خودم به خودم روا می شود، شاید حتی از نامهربانی های بیرونی هم اثر بدتری روی جسم و روحم دارد. البته که این نامهربانی چیزی است که از کودکی آموخته ام و خودم را بابتش سرزنش نمیکنم. ولی شاید وقت آن رسیده باشد که با استفاده از این آگاهی، کمی بیشتر نسبت به خودم شفقت بورزم. شاید وقت آن رسیده باشد که ضعف هایم را قبول کنم و با همین ضعف ها خودم را دوست داشته باشم. بهتر است مچ خودم را موقع این مقایسه های بی رحمانه بگیرم و به خودم یادآوری کنم که:" تو، با بقیه فرق داری. قرار نیست همه موفقیت های عالم را داشته باشی تا بتوانی خودت و دیگران را راضی کنی. چون نمیتوانی، نمی شود! تو هم ظرفیتی داری. زندگی به اندازه کافی بی رحم است؛ حوادث زیادی در راه است. حداقل، خودت با خودت مهربان باش و در روزهایی که اوضاع آرام است، تو هم آرام باش. زمان میگذرد و تو آن را با اضطراب و ترس میگذرانی. حواست به تنها داشته‌ات، جسم و روحت، باشد."

پ.ن: حتی دیگر با تراپیستم هم راجع به افکار و دغدغه‌هایم صحبت نمیکنم. اضطرابم را تنهایی به دوش میکشم و واقعا خسته‌‌ام. خسته از همه فشارهایی که از طرف جامعه، خانواده و خودم متحمل می‌شوم.

برف

پنجشنبه، ۴ دی: صبح روز برفی

از ساعت ۷ بیدارم ولی به علت سرمای هوا هنوز نرفتم دانشگاه. صبح مورنینگ قرار بود برگزار شه و حضورش اختیاریه. امیدوارم رزیدنت و استاد هم درگیر مورنینگ باشند، و اونا هم دیر بیان بخش.

و البته که دیگه کم کم باید دنبال اسنپ باشم و راه بیفتم. 

 

.....

وجودم سرشاره از تنفر نسبت به این مملکت، خانواده ی کنترلگر و مضطرب، دین و مذهب، و عوامل سرکوبی که روز به روز باعث میشن بهترین سالهای عمرم رو با اضطراب سپری کنم.

ریزوریوس هستم:)

ریزوریوس به لاتین یعنی خندان ... اسم عضله ای در صورت هست که باعث خندیدن میشه؛عضله خندانی ... ریزوریوستون همیشه منقبض❤

اینجا سعی میکنم زندگی روزمره‌م رو ثبت کنم:)