آیا میدونستید تا حالا سه نفر بهم گفتند که بهتر از اونا رو پیدا نخواهم کرد و فقط اونا قادرند من رو تحمل کنند؟ و آیا می‌دونید ویژگی مشترک همه‌شون این بود که آدمای رویاپردازی بودند که تا آخرش من رو کنار خودشون تصور کرده بودند و برای تمام جزئیات آینده برنامه ریخته بودند؟ از اول برای پیروزی اومده بودند و نمیتونستند این رو قبول کنند که این آدم میتونه نظر دیگه ای هم داشته باشه؟ و آیا میدونستید وارد رابطه شدن با چنین آدمی دقیقا عین وارد شدن به باتلاقه؟ برای نگه داشتنت درنهایت دست به هرکاری خواهد زد. 

یادمه هربار از اینکه ما فعلا داریم باهم آشنا میشیم و ممکنه به هم نخوریم و همه‌چیز تموم بشه صحبت میکردم، به هم میریختن و میگفتن تو منفی بین هستی و احتمال اتفاق افتادن چنین چیزی کمه!(حالا در اینکه من منفی‌بینم شکی نیست. ولی تو چرا انقدر به هم میریزی با حرف از جدایی؟)

یک بار یکیشون بهم گفت که به تو نباید حق طلاق داد، نمیشه نگهت داشت:) و این جمله بسیار طلاییه که از دَهَنِش در رفت و نشون داد که این آدم ممکنه حقوق اولیه‌ت رو هم سلب کنه اگه احساس کنه ممکنه از دستت بده. نه اینکه آدم بدی باشه ها، ولی یه تله های روانی حتما داره که به طور ناخودآگاه به این صورت بروز میدن خودشون رو. آخرین نفر، اخیرا بود که به حقوق برابر معتقد بود و انصافا هم بچه خوبی بود؛ ولی دقیقا همون تله رو داشت. با اینکه من بارها بهش گفته بودم از ازدواج میترسم و نمیخوام ازدواج کنم، حرف ازدواج رو پیش میکشید. خیلی علاقه داشت رابطه رو جدی کنه. به روش نیاوردم که چه چیزی ازش من رو از رابطه باهاش میترسونه و با جملاتی مثل من به دردت نمیخورم و از این حرفا سریعا فرار کردم از رابطه. همون الگوی رفتاری دو سه نفر قبلی رو نشون میداد. درسته میگفت هیچ محدودیتی برای پارتنرش قائل نیست و این صحبت ها، ولی با کمک تراپیستم متوجه شدیم که این الگوی رفتاری نهایتا به جاهای خوبی ختم نمیشه. چون ناخودآگاه فرده که باعث میشه ناآگاهانه دست به رفتارهایی بزنه که حتی شاید از نظر خودش درست هم نباشه. 

یک نکته جالب اینه که چرا همچین آدمایی سر راه من زیاد قرار میگیرند؟ البته من خودم اونا رو انتخاب نمیکنم و هیچ حسی هم از اول بهشون ندارم. ولی قطعا یک ویژگی در من هست که این نوع آدما رو بیشتر به خودش جلب میکنه. و من نمیدونم اون چیه ...

پ.ن: فردا امتحان رادیولوژی دارم. ۴-۵ ساعت تو دیجی کالا وقت گذروندم، بعد بلاکش کردم. ۴-۵ ساعت اینستا، ۴-۵ ساعت توییتر و بدین ترتیب آخرش خسته و ناامید شدم و همه‌شون رو بلاک کردم برای دو روز. برای فرار از درس خوندن، همه کار دارم میکنم الحمدلله:/ در حدی که نشستم از رابطه‌هام هم نوشتم اینجا. چیزی که میخواستم هرگز اتفاق نیفته. حالا ایشالا بعد از امتحان رادیو دوباره عقلم برمیگرده سرجاش و میتونم تصمیم بگیرم که درباره این چیزا هم بنویسم یا نه.