چند روزیه که آنفولانزا گرفتم و حالم خوب نیست. از رزیدنت اجازه گرفته بودم راند رو نرم، چون واقعا نمیتونستم. ۵ دقیقه ای بود که تو پاویون دراز کشیده بودم که از بخش خون لعنتی زنگ زدن. گفتند اتند دنبال اینترنش میگرده. رزیدنت ها رفته بودن برای رای گیری چیف رزیدنتی و من و اتند بودیم. بد عنق نشسته بودم داشتم مشاوره هام رو می‌نوشتم که یه دختر بچه گوگولی که به خاطر شیمی درمانی موهاش ریخته بود، اومد کنار اتند و گفت :« آقای دکتر دفعه بعد که میام برای شیمی درمانی، برات یه کادوی بزرگ میارم» . اخم های من و اتند باز شد و لبخند زدیم. تشکر کرد ازش. تو همین حوالی، نرس اومد. فیلم رقص چالش Wednesday  این دختر حدود ده ساله رو تو بیمارستان گرفته بود. انصافا عاااالی می‌رقصید. اتند پیر بد عنق با دیدن این، بهم گفت بیا بریم تشویقش کنیم. رفتیم و دست زدیم براش.

پ.ن: از بی مهری دوستانم یکم دلخورم. هر حرف من عین تیریه که میره تو قلبشون. در حالی که به من همه چی می گن و من چیزی نمیگم ... و واقعا به نظرم دیگه ارزش نداره بحث کنم باهاشون.

پ.ن ۲ : یار پادگانه. خیلی نمیتونه حرف بزنه. و من ناراحتم و دلتنگ و دلخور!