‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

در راستای move on کردن، دیشب با یکی از دوستام حرف زدم و تا میتونستم گریه کردم. اونم هی جُک میگفت منو بخندونه:))) 

بیمارستان نرفتم و به اینترنمون پیام دادم ساپورتم کنه. اتندمون ۱۲ میاد. فعلا نیومده و امیدوارم به خیر بگذره. ساعت ۱۱ هم کلاس لام داشتیم و اونم نرفتم. 

صبح به جای صبحانه، بستنی خوردم فقط:/ بلکه یکم سروتونین تو مغزم ترشح شه.

صبح پیام داده بود که الکلمو که تو ماشینش جا گذاشتم، کی بیاره برام. گفتم فرق نداره و هروقت راهش این‌ورا افتاد. ویندوز لپ تاپمم قرار بود عوض کنه که اونو دیگه نمی خوام بهش بگم. میبرم بیرون عوضش میکنن. 

‌‌‌

بعد از اینکه یک هفته ای بود باهم حرف نمیزدیم، دیگه صبرم به آخر رسید و زنگ زدم بهش ... گفتم بیا روراست باشیم. به خاطر کشیک‌هات نیست که انقدر سردی و حرف نمیزنی. منم دیگه برام واقعا مهم نیست. نظرت چیه تموم کنیم همه چیو؟ گفت میتونیم تموم کنیم. لایف استایلمون باهم متفاوته و کلا متفاوتیم. و تموم کردیم. تو ده دقیقه:)

به عنوان تجربه اول، بدک نبود ... خوب نبود اصلا. ولی خب، افتضاح هم نبود ... 

یکم ناراحت بودم و هستم هنوز. ولی مطمئنم باهاش کنار میام و اینم میگذره ...

کشیک اکسترنی

اکسترن کشیکم و یه ساعت پیش یه مریض ارست کرد و مرد. اینترن رو زنگ زدن صدا کردن برای احیا. نرفتم من و نشستم تو پاویون ۴ کلمه درس بخونم. بعدش که رفتم، رزیدنت گفت چرا نیومدی برای chest compression؟ گفتم تا حالا انجام ندادم و بلد نیستم:/ که گفت دیگه اینو آدمای عادی هم بلدند. سکوت کردم و رفتم پرونده مریض رو بخونم شاید دوکلمه یاد بگیرم. میلودیسپلازی(mds) بود و پلاکت ۲۰۰۰ داشت. تو chest ش که دیشب گرفته شده بود، dih (diffuse alveolar hemorrhage) دیده میشده. عکسشو گرفتم و به کانالی که برای کیس هایی که میبینم زدم، فرستادم و یه ویس هم برا توضیحش برا خودم گرفتم.

امروز صبح یه مریض aml که دلش برای بیرون تنگ شده بود، پیشم گریه کرد. گفت من خیلی آدم فعالی بودم، یه دقیقه هم یه جا بند نمیشدم. دچار خستگی و ضعف و بیحالی میشه و بهش میگن شاید افسرده‌ای. میگفت ولی من افسرده نبودم؛ میدیدم که افسرده نیستم. خلاصه ازش آزمایش خون میگیرن و درنهایت این لوسمی براش تشخیص داده میشه. سومین نوبت شیمی درمانیش بود و موهاش کم کم داشت میریخت. 

بهش گفتم زندگیه دیگه، یهو یه بازی درمیاره و تو مجبوری باهاش کنار بیای. عزیزانت رو ازت میگیره، مریضت میکنه یا دارایی هاتو میگیره. ایشالا خوب میشی و دوباره همون آدم فعال میشی. با بغض گفت، یعنی خوب میشم؟  راستش جوابشو نمیدونستم. ولی مثل همه، حرفای امیدوار کننده مسخره زدم. تو پرونده‌ش نوع aml‌ش رو ندیدم. امیدوار بودم از اونا باشه که پیش آگهی خوبی داره.

این روزا تنها چیزی که دارم برای لذت بردن، غذا خوردنه. سعی میکنم موقع غذا خوردن لذت ببرم حداقل.

زندگی میگذره. درحال حاضر به یه بیخیالی عمیق نیاز دارم. نیاز دارم صبح تا شب درس بخونم و کسی رو هم نبینم. نیاز دارم از آدما دور بشم. متاسفانه آدما وجود دارند ولی. ارتباط با آدما سختی های خودشو داره. 

‌‌

مریضی داشتیم ۴۲ ساله و مبتلا به افسردگی که تو آسایشگاه روانی نگهداری میشد. سرطان رحم داشت و نمیدونم به خاطر چی مراجعه کرده بود. اسم افسردگی رو که شنیدم، دیگه حضور فیزیکی تو راند نداشتم و شرح حالش رو نفهمیدم. به خودم فکر کردم که چندسال بعد، شاید منم یه همچین وضعی دچار بشم. بعضی وقتا منم همینقدر ناتوان میشم. به شدت مودم پایینه و دوباره داره افکار خودکشی(نه به شدت قبل البته) سراغم میاد. یه بغضی توی گلوم هست که نمیذاره نفس بکشم. دلم نمیخواد با کسی حرف بزنم. دلم میخواد تا ابد خفه بشم. و یه چیزی بگم؟ به مریضایی که اکسپایر میشن غبطه میخورم.

دلم هم نمیخواد دیگه با تراپیست حرف بزنم. حتی کامنت ها رو جواب نمیدم، پیامای پی ویم رو چک نمیکنم و با صدای زنگ تلفن تمام تنم میلرزه ...

داخلی

مریضی که دیروز ctni‌ش مثبت بود، امروز اکسپایر شد. دیشب ضربان قلبش به ۲۰۰ هم رسیده بوده و مشخصا v tack بعد از mi بوده. جواب ctni کمیش هم اومده بود و 2 بود:( من تا به خودم بجنبم و رزیدنتا رو خبر کنم که آقااا این ctni‌ش دوئه هااا، دیدم که دارن کد ۹۹ خبر میکنن و متاسفانه مریض مرد. استادمونم یه رزیدنت قلب دید و گفت مریض مشخصا mi کرده بود و باید قبول کنید که از سرتون وا کردید(درد نداشت؛ ولی wide qrs tachycardia داشت و lbbb pattern بود؛ اندکی st elevation هم داشت). رزیدنت محبوب قلبم رو حتما شماها چشم زدید که چنین اشتباهی کرده:(

مریض با شکایت بیدار نشدن از خواب و عدم پاسخگویی به تحریکات آورده شده بود اورژانس. با فشار ۸ اومده بود و تو شوک بوده. از تشخیص های افتراقی شوک، آریتمی ها و mi هم هست. ولی جالبه که تو اورژانس ازش ctni نگرفتن و باتوجه به سابقه آلزایمرش، فکر کردن نورولوژیکه احتمالا. مشاور قلب هم اومده و نکرده یه ctni چک کنه🚶‍♀️ 

خلاصه که دیروز صبح موقع ویزیت اتند گفت ctni اورژانسی بگیرین. تا جواب ctni کمی بیاد، ۴ نوبت ctni کیفی مثبت شد. جریان مشاوره اورژانسی قلب رو هم که گفتم. خلاصه که مریض اکسپایر شد امروز و احتمالا شب دوباره یه mi کرده. تو پرونده‌ش نوشته نشده بود، ولی من پرسیدم، سابقه ischemic heart disease هم داشته سه چهار سال قبل. 

داخلی جنرال با اختلاف تا حالا سخت ترین و حیاتی ترین بخشمون بوده. مریضا مدام اینتوبه و بعدشم اکسپایر میشن.

مریضی داریم که با شکایت دفع خون از مقعد اومده بود و دیدیم که اصلا این کیس گوارشی نیست. طرف کراتینینش بیست بود:| و احتمالا به خاطر این کراتینین بالا، دچار ترومبوسیتوپنی شده و gi bleeding کرده. میگفت که من تا حالا هیچ مشکلی نداشتم (کراتینین ۲۰😫). استاد ازش پرسید شبا زیاد ادرار میکنی؟ و گفت که از وقتی خودمو میشناسم شبا ۴-۵ بار دسشویی میرم. و این یعنی ckd هستش و به صورت acute این اتفاق نیفتاده. تشخیص هم ttp بود براش. این مریض من نبود و اطلاعات زیادی ازش ندارم ولی جالب بودش.

این دو روزی که داخلی دارم میرم، اندازه این سه ماهی که تو بخشا ول میگشتیم مفید بوده.

اولین کشیک اکسترنی‌

رزیدنت قلب مورد علاقه‌م رو امروز دوباره دیدم. نه تنها دیدم، بلکه بیش از ۵ کلمه هم باهاش صحبت کردم^___^

حالا چگونه؟ امروز کشیک داخلی بودم. یه مریضمون ctni اورژانسیش مثبت شده بود. زنگ زدم رزیدنت کشیک و اونم اومد مشاوره اورژانسی قلب نوشت. رزیدنت مشاور قلب هم (قربونش برم) سریع خودشو رسوند. رزیدنت کشیک رفته بود و فقط من بودم. شرح حال مریضو دادم و هرچی خواستن در اختیارشون سریع گذاشتم. بهم گفت خانم دکتر شما رزیدنتی؟ گفتم نه والا، من اکسترنم. گفت آفریییین! به بغل دستیشم گفت از رزیدنت اوریانته تره[نسبت به مریض](در این لحظه میخواستم بغلش کنم واقعا. بگم قربونت برم، از اوریانته بودن خودته؛ تو فقط حرف بزن من بشنوم).

یه مشاوره کامل نوشت؛ ctni کمی خواست (تو قلب هم که بودیم از اینکه ctni کیفی میخوان و کمی چک نمیکنن تو اورژانس، رزیدنتاش کلافه بودن)، نوشت که علائمش به مشکلات قلبی نمیخوره و یه مشاوره اورژانسی نورولوژی درخواست کرد و رفت. 

اسم مشاوره نورولوژی که اومد، ذوق کردم که نکنه رزیدنت موردعلاقه‌م بیاد؟ و منتظر موندم. بعد از چند دقایقی، گوشی رو کمکی بخش داد دستم که رزیدنت نورولوژیه:| (چون من فقط اونجا بودم از داخلی جنرال و رزیدنت و اینترن داشتن تو بخشای دیگه به طور کولترال مریض بستری میکردن). گوشی رو برداشتم و متاسفانه یه خانوم بود:( توپش پر بود که کی برای من مشاوره اورژانسی نوشته. چیزایی که میدونستم رو گفتم و اون ازم پرسید الان اندیکاسیون مشاوره نورولوژی چیه؟ گفتم والا نمیدونم؛ رزیدنت قلب نوشته. پرسید اینترنی تو؟ گفتم نه اکسترنم. گفت اگه اکسترنی عیب نداره عزیزم؛ اشکال نداره بلد نباشی، هل نکن (یهو مهربون شد ^___^). پرسید میتونی از روی متن مشاوره بخونی؟ گفتم بله. و خوندم. گفت عیب نداره، خودم میام مریض رو میبینم. 

بعدشم دیگه رفتم نامه کشیکم رو رزیدنت کشیک امضا کرد؛ حداقل ۴ تا مریض جدید بستری شده بود و فردا کلی کار داریم. رزیدنت خودمون هم انسانی آژیته است. خودش داره abuse میشه و ماها رو هم ابیوز میکنه. شما فکر کن مریضمون پتاسیمش بالا بوده دیروز و گفت وامیستی بالاسرش تا آزمایش جدید نگرفتن و جوابش نیومده، بخش رو ترک نمیکنی. اینا کار اینترن و پرستاره. ولی چون تعداد پرستار کمه و مریض زیاده و اینا خیلی چیزا یادشون میره، اکسترن رو میذارن مامور یادآوری کردن:| حالا چرا پرستار استخدام نمیکنن؟ چون باید پول بدن به پرستار. ولی از اکسترن و اینترن رایگان میتونن استفاده کنن. تازه، پردیس ها و آزادها پولم میدن.

پ.ن: اولین tr زندگیم رو هم انجام دادم. خوشبختانه مریض اینتوبه بود و درد احساس نمیکرد؛ تا ته انگشتم را در کان مریض فرو کردم و هیچ مشکلی نداشت الحمدلله از لحاظ دفع:|

?What happened

وقتی دو تا آدم بی احساس date میکنن:

-?what is your evaluation of our relationship

+ من میخواستم بپرسم، تو جواب بده.

- من اول هیچ حسی نداشتم، ولی کم کم داره یه حس‌هایی در من به وجود میاد. تو چطور؟

+ یعنی تا الان هییییچ حسی نداشتی؟:||| منم اولش نه تنها هیچ حسی نداشتم، بلکه حس بدی هم داشتم.

- مرسی واقعا:| الان چی؟

+ شاید بگذره بهتر بشه. چون هرچی میگذره بهتر میشه.

 

پ.ن: طبیعتا + ها منم.

تجربه های دیت دومتان را پذیراییم.

فردا احتمالا برای اولین بار در عمرم میرم دیت دوم. خیلی استرس دارم:| دیت اولمون استرس نداشتم چون اولین بار نبود که دیت اول میرفتم. ولی الان اولین باره میخوام دیت دوم برم:/ و هیچ ایده ای ندارم که به طور معمول چه اتفاقاتی توی دیت دوم میفته. همیشه تو اولین ها گند میزنم. این بیشتر به استرسم اضافه میکنه.

هنوز نمیدونم میتونم رابطه رو باهاش ادامه بدم یا نه و نیاز به زمان بیشتر دارم🚶‍♀️

همچنان احساس صمیمیت ندارم باهاش؛ خیلی رابطه سردی داریم و نمیدونم چجوری میشه اینو بهش گفت🚶‍♀️

یه سوال دیگه اینکه، دیت اول رو اون حساب کرد. دیت دوم رو بهتر نیس من حساب کنم؟ معذب میشم وقتی کسی حساب میکنه. دیت اول به صرف قهوه بود و دیت دوم احتمالا ناهار میریم.

قلب تموم شد، ولی هنوز مزه‌ شیرینش لای دندونام مونده

نمره های قلب رو دادن. بد نشده نمره‌م ولی خوبم نیس. اما تو این سه تا بخشی که داشتیم، با اختلاف بهترین بخش بود:( خیلی دلم برای قلب تنگ شده:(

به عنوان حسن ختام، یه خاطره از قلب بگم. ما تو قلب یه رزیدنت سال سه داشتیم که خیلی باهوش، عاشق کارای عملی، خوش پوش و مرتب(اسکراب های رنگی میپوشید^__^)، خوشگل، خوش هیکل و خوش قد و بالا بود. در حدی که یه بار تو بخش عفونی اومد مریضی که surgical site infection بعد از عمل icd داشت رو ببره بیمارستان قلب، چشم همه اکسترنای دختر دنبالش بود^__^ یعنی یه طوریه که نمیشه توجهت بهش جلب نشه. یوسف پیامبریه برا خودش. خلاصه ما تو قلب که بودیم، این رزیدنت ما نبود. ولی یه بار بهمون اکو کردن یاد داد. و من بعدا که تو راهرو دیدمش، بهش سلام کردم با چشمای قلبی. اونم در جواب سلامم گفت:" سلام دخترم". یکی از بزرگترین شکست عشقی های تاریخ زندگیم رو خوردم حقیقتا. آخه مرد حسابی، من دخترتم؟ من جای دخترتم؟ من روت کراش دارم بعد اون وقت تو میگی سلام دخترم؟

پ.ن: یه یوسف پیامبرم تو بخش نورولوژی داریم^__^ یکی دو بار برای مشاوره اومده بخشمون. به حدی یوسف پیامبره که دلم میخواد برم جلوی در بخش اعصاب کشیک بدم، هر وقت رد شد، فقط نگاش کنم:( و همچنان مرگ بر رادیولوژی که خُلَم کرده.

F**ing Radiology

آیا میدونستید تا حالا سه نفر بهم گفتند که بهتر از اونا رو پیدا نخواهم کرد و فقط اونا قادرند من رو تحمل کنند؟ و آیا می‌دونید ویژگی مشترک همه‌شون این بود که آدمای رویاپردازی بودند که تا آخرش من رو کنار خودشون تصور کرده بودند و برای تمام جزئیات آینده برنامه ریخته بودند؟ از اول برای پیروزی اومده بودند و نمیتونستند این رو قبول کنند که این آدم میتونه نظر دیگه ای هم داشته باشه؟ و آیا میدونستید وارد رابطه شدن با چنین آدمی دقیقا عین وارد شدن به باتلاقه؟ برای نگه داشتنت درنهایت دست به هرکاری خواهد زد. 

یادمه هربار از اینکه ما فعلا داریم باهم آشنا میشیم و ممکنه به هم نخوریم و همه‌چیز تموم بشه صحبت میکردم، به هم میریختن و میگفتن تو منفی بین هستی و احتمال اتفاق افتادن چنین چیزی کمه!(حالا در اینکه من منفی‌بینم شکی نیست. ولی تو چرا انقدر به هم میریزی با حرف از جدایی؟)

یک بار یکیشون بهم گفت که به تو نباید حق طلاق داد، نمیشه نگهت داشت:) و این جمله بسیار طلاییه که از دَهَنِش در رفت و نشون داد که این آدم ممکنه حقوق اولیه‌ت رو هم سلب کنه اگه احساس کنه ممکنه از دستت بده. نه اینکه آدم بدی باشه ها، ولی یه تله های روانی حتما داره که به طور ناخودآگاه به این صورت بروز میدن خودشون رو. آخرین نفر، اخیرا بود که به حقوق برابر معتقد بود و انصافا هم بچه خوبی بود؛ ولی دقیقا همون تله رو داشت. با اینکه من بارها بهش گفته بودم از ازدواج میترسم و نمیخوام ازدواج کنم، حرف ازدواج رو پیش میکشید. خیلی علاقه داشت رابطه رو جدی کنه. به روش نیاوردم که چه چیزی ازش من رو از رابطه باهاش میترسونه و با جملاتی مثل من به دردت نمیخورم و از این حرفا سریعا فرار کردم از رابطه. همون الگوی رفتاری دو سه نفر قبلی رو نشون میداد. درسته میگفت هیچ محدودیتی برای پارتنرش قائل نیست و این صحبت ها، ولی با کمک تراپیستم متوجه شدیم که این الگوی رفتاری نهایتا به جاهای خوبی ختم نمیشه. چون ناخودآگاه فرده که باعث میشه ناآگاهانه دست به رفتارهایی بزنه که حتی شاید از نظر خودش درست هم نباشه. 

یک نکته جالب اینه که چرا همچین آدمایی سر راه من زیاد قرار میگیرند؟ البته من خودم اونا رو انتخاب نمیکنم و هیچ حسی هم از اول بهشون ندارم. ولی قطعا یک ویژگی در من هست که این نوع آدما رو بیشتر به خودش جلب میکنه. و من نمیدونم اون چیه ...

پ.ن: فردا امتحان رادیولوژی دارم. ۴-۵ ساعت تو دیجی کالا وقت گذروندم، بعد بلاکش کردم. ۴-۵ ساعت اینستا، ۴-۵ ساعت توییتر و بدین ترتیب آخرش خسته و ناامید شدم و همه‌شون رو بلاک کردم برای دو روز. برای فرار از درس خوندن، همه کار دارم میکنم الحمدلله:/ در حدی که نشستم از رابطه‌هام هم نوشتم اینجا. چیزی که میخواستم هرگز اتفاق نیفته. حالا ایشالا بعد از امتحان رادیو دوباره عقلم برمیگرده سرجاش و میتونم تصمیم بگیرم که درباره این چیزا هم بنویسم یا نه.

ریزوریوس هستم:)

ریزوریوس به لاتین یعنی خندان ... اسم عضله ای در صورت هست که باعث خندیدن میشه؛عضله خندانی ... ریزوریوستون همیشه منقبض❤

اینجا سعی میکنم زندگی روزمره‌م رو ثبت کنم:)