علوم پایه

خیلی دلم میخواد پست بذارم ... ولی نمیدونم چی بگم که ارزش گفتن داشته باشه:)

اما چه میکنم ؟ دارم درس نمیخونم! امروز ۲۱ مرداد ماه:) (ای وای الان یادم افتاد تولد دوستم دیروز بوده و تبریک نگفتم:/) . از این بگذریم، ۲۳ روز تا علوم پایه مونده و غلط خاصی نکردم. فی الواقع ترس دارم از درس خوندن. از اینکه یادم بره. از اینکه سوالا انقدر سخت باشه که نتونم جواب بدم! مهم ترین علت شروع نکردنم اینه. امیدوارم استرس مثبت بگیرم و بتونم بخونم:)

Mbti (هشدار: پست حوصله سر بر است)

دوستان سلام ... 

یه کانالی رو آنیابلایت معرفی کرده راجع به تیپ شخصیتی mbti . انقدر ذوق کردم که یه مقداریش رو با شما هم به اشتراک میذارم. تیپ من: intp

 

#INTP #ENTP #ENFP #ISFP #ISTP #ESFP #INFP #ESTP 

یا دیر از خواب بیدار میشن و وحشت زده میشن و تو ده دقیقه سریع آماده میشن 

یا زود از خواب بیدار میشن و انقدر لفتش میدن ک دیرشون بشه و بازم ده دقیقه‌ایی آماده میشن

 

[ #AgustD ✨: @FarsiMBTI]

 

#ENTP #ENFP #INFP #INTP 

تناقض عجیبی بین اینکه انتخاب کنن ک با مردم وقت بگذرونن یا ولشون کنن و برن بخوابن دارن و تناقض عجیبی هم بین ول کردن آدما با حماقتشون یا توضیح دادن براشون و قانع کردنشون دارن

 

[ #AgustD ✨: @FarsiMBTI]

 

#INTP

آی ان تی پی: میخوام برم فیزیک کوانتوم و نجوم و ستاره شناسی بخونم و یه زبون و ساز جدید یاد بگیرم و یه کتاب بنویسم و....

 

همچنین آی ان تی پی: از رو تختم بلند نمیشم مگه اینکه خونه آتیش بگیره 😐

 

[ #moonfloweR 🦉- @FarsiMBTI 

 

#INTP

وسط مکالمه یهو یه چیزی از بحثی که یک ساعت پیش شده بودو خیلی بی ربط میگی چون داشتی تمام مدت بهش فک میکردی.

 

[ #moonfloweR 🦉- @FarsiMBTI ]

 

#INTP

حتی وقت گذروندن بیش از حد با بهترین دوستاشون هم براشون خسته کننده میشه.

 

[ #moonfloweR 🦉- @FarsiMBTI ]

 

#INTP 

مردم فک میکنن intp ها بحث میکنن تا بگن حق با منه ولی در واقع بحث کردن براشون یکی از روش های یاد گرفتنه.

 

[ #moonfloweR 🦉- @FarsiMBTI ]

 

#INTP

همزمان به همه چیز و هیچ چیز علاقه مندن

 

[ #moonfloweR 🦉- @FarsiMBTI ]

 

#INTP , #ISTP

 

دردودل هایِ عاطفی ای ک ب اونا گفته میشه رو درک نمیکنن

 

[ #Virgo 🃏 - @FarsiMBTI ]

 

 

فعلا همینا رو داشته باشید:دی 

نی نی درمانی

امروز بعد از کلاس آناتومی خوابیده بودم و بیدار نمیشدم! انقدر خسته بودم که دلم میخواست یه روز کامل بخوابم.

تنها چیزی که میتونست منو از خواب بیدار کنه، شنیدن صدای دختر کوچولوی همسایه بود. اومد، کلی بازی کردم باهاش، فیلمشو گرفتم، لاک زدم به دست و پاهاش، آهنگ باز کردم رقصید و ... . تا حد امکان سعی میکردم بخورمش^__^ ولی فشار که میومد به بدنش، فرار میکرد:( . هنوزم مزه ش زیر دندونامه:)) ... سر تا پاشو بوسیدم و خوردم:) (زیاد اجازه نمیداد متاسفانه).

شبم رفتیم خونه یکی از فامیلا که یه نی نی ۷ ماهه دارند. نی نی شون داره راه رفتنو یاد میگیره. چند دور خونه شونو تاتی تاتی کردیم با هم که تهش خسته شد و نشست^__^ . بعدشم تو بغلم بود و می چرخوندمش. 

امروز با وجود این بچه ها یکی از بهترین روزهای زندگیم بود. ساعت سه نصف شبه و از ذوق و شوق فکر کردن به امروز خوابم نمیبره! 

میدونید چیه؟ بودن با این فرشته های کوچولو، همه ی غم و استرس آدم رو میشوره میبره. 

چه باید کرد؟

یه غلطی کردم ... خودمم توش موندم:) نمیدونم چجوری جمعش کنم.

به یه نفر پیشنهاد دادم بیاد گروه فیزیوپات، بچه ها اول موافق بودن. هنوزم هستن. منتها دوستم موافق نیست:) . و قبلا هم به من گفته بود جایی که اون باشه من نیستم. با اون یکی هم رودرواسی دارم. چه کنم؟:))))

میدونم من نباید خودمو جلو مینداختم و حداقل من نباید پیشنهاد میدادم. ولی خب غلطیه که کردم:). نظرتون چیه؟

پ‌.ن : برای اون نفر پلن b هست گروه ما. بچه ها هم میدونن. قرار بود بره یه جای دیگه، ولی گویا از اونجا نخواستنش و حالا میاد گروه ما. چون فعلا بهترین گزینه ایم. احتمال اینکه بعدا بره هم هست! این نکته رو هم در نظر داشته باشید.


نی نی:)

دلم برای دخترکوچولوی همسایه یه ذره شده! چند روزه یا مهمون داریم و یا من کار دارم:/ درنتیجه نمیتونم برم بیارمش. صداش همش تو گوشمه. بچم نمیتونه جمله بسازه هنوز*__*  کلمه به کلمه منظورشو میرسونه و خیلیی باحال و شیرین کلمه ها رو ادا میکنه. هر دفعه که میارمش خونه، یه چند کلمه به دایره لغاتش اضافه شده. 

فعلا با دیدن فیلماش سر میکنم و از دیدنشون انرژی میگیرم.

این نی نی ها چه ها نمیکنن با دل آدم:) ... هر حرکتشون یه دلبری محسوب میشه. 

علوم پایه لعنتی

حقیقتش حالا که اینستا و تلگرام و توییترم بلاکه:( دلم میخواد اینجا بیشتر حرف بزنم. حرف خاصی ندارم. ولی همش اینجا رو باز میکنم و از کامنتای شما ذوق میکنم:)

مرسی که همچنان هستید و میخونید. 

امروز از صبح کسلم! ساعت ۱۱ به زور بیدارم کردن! و تنها کاری که انجام دادم، خوندن مثلث فمورال و اجزاش مثل شاخه های شریان و عصب فمورال بوده:/ این هفته باید آناتومی اندام رو تموم میکردم ولی حتی اندام فوقانی رو شروع نکردم:/ و اندام تحتانی رو هم حتی نصف نکردم:| . فیزیولوژی هم فقط نصف گردش خون رو از سیب سبز خوندم. در حالی که باید کلیه و خون رو هم میخوندم. بماند که فیزیولوژی قلب هم از دو هفته قبل جزو عقب موندگی هامه. پاتو رو شروع نکردم اصلا:| و بیوشیمی هم همون یه جلسه ایه که خوندم. ۵ هفته وقت دارم و فقط دارم وقت تلف میکنم.

از هفته بعد کلاسای جمع بندی آناتومی دانشگاه شروع میشه و باز خوبه اونجا تو کلاس یه چیزایی به گوشم میخوره. کاش برای فیزیو هم کلاس جمع بندی میذاشتن:) مجبور نبودم خودم تو خونه وقت بذارم.

تنها امیدم اینه که کسی که سیب سبزو ازش گرفتم، بهم گفت که یه ماه درس خونده و ۱۳۰ شده. منم که هدفم نمره بالا نیست. میخوام پاس شم فقط‌. درنتیجه این یک هفته رو با خیال راحت دارم وقت تلف میکنم:|.

کاش الان بتونم پاشم و یکمم آناتومی بخونم ...

نه به شبکه های اجتماعی:)

اینستاگرام رو دی اکتیو کردم ، برای تلگرام محدودیت زمانی تعیین کردم و توییتر رو به مدت یه ماه بلاک کردم.

عمیقا حس خوبی دارم. دلم میخواد از شبکه های اجتماعی یه مدت فاصله بگیرم. الان دیگه وقتی گوشی رو باز میکنم، میرم سراغ فیدبیو و طاقچه:). آهنگ باز میکنم و بیشتر فکر میکنم. 

امیدوارم این یک ماه بدون شبکه اجتماعی خوب باشه و وسط راه جا نزنم.


دلم برای وبلاگ تنگ شده بود. یکم حرف بزنید ... ببینم کیا هستن، کیا همچنان دارن اینجا رو میخونن؟

پ.ن : اپلیکیشن هام رو با برنامه stay focused بلاک کردم. قابلیت های مختلفی داره. من خیلی راضیم ازش ^_^

مامان بزرگه

یاد دعوا های مامان بزرگ خدابیامرزم و بابابزرگ افتادم. موقع دعوا، مامان بزرگم قهر میکرد و می رفت برای خودش یه چیزی درست میکرد تنهایی میخورد:) و به بابابزرگمم تعارف نمیکرد. بابابزرگمم پا میشد میرفت مغازه. شب که برمی گشت، همه چیز عوض می شد. انگار نه انگار که اتفاقی افتاده. مامان بزرگم کتش رو در می آورد، بابابزرگ می رفت وضو می گرفت و شامشون رو میخوردن. کلی هم قربون صدقه من می رفتند.

یادم میاد چند باری هم مامان بزرگ تهدید به طلاق گرفتن کرد:))) . خیلی هم خنده دار تهدید میکرد:) طوری که خود بابابزرگمم خندش می گرفت.


چند روز پیش رفته بودیم خونه بابابزرگ. حال و روزش اصلا خوب نیست. یکی دو ماه قبل آمبولی ریه داده بود و وضعش بدتر هم بود. تو بیمارستان هم همش غر می زد:)‌ 

هر موقع می ریم اونجا، اسم مامان بزرگ که میاد دیگه نمیتونیم خودمونو کنترل کنیم. نبودنش خیلی اذیت میکنه. خونه شون دیگه اصلا مثل سابق نیست. خونه بی روح شده. 

دلمون براش خیلی تنگه:(

کنکوری های گل:*

کنکوری های گل ... براتون بهترینا رو آرزو میکنم.

استرس نداشته باشید و با اعتماد به نفس برید که فردا بترکونید.

فقط یه تجربه از کنکور خودم بگم، من همیشه به ترتیب دفترچه پیش میرفتم! ولی سر جلسه کنکور ترسیدم و بعد از زیست رفتم سراغ شیمی:/ چون میگفتن ضریبش بیشتره و ... گفتم بذار خوب وقت بذارم. ولی تو شیمی ۹ تا غلط داشتم و ۶۰ زدم:/ اونم شیمی که انقدر مسلط بودم. برای فیزیک هم وقت به شدت کم آوردم و خیلی از سوالا رو ندیدم اصلا! و ۴۵ درصد زدم تو ۱۲ دقیقه وقتی که مونده بود. درحالی که اگه با آرامش و با ترتیب قبلی میرفتم، درصدام بهتر میشدن. هزار بار بهم گفته بودن کار جدیدی نکن سر جلسه کنکور! ولی بازم فکر کردم این کنکوره و فرق داره.

هییییچ فرقی نداره بچه ها. به خودتون استرس بیخود ندید

براتون بهترینا رو میخوام

اینم از آخرین امتحان علوم پایه:)

۵ ترم علوم پایه هم تموم شد:)
فکر نمیکردم یه روزی این جمله رو بنویسم:)، برام خیلی دور بود ترم ۵! ترم اول که بودم، فکر میکردم به ترم ۵ که برسم قراره خیلی خفن، شاخ، عاقل و بالغ بشم! 
تو این ۵ ترم سعی کردم مهارت های مختلفی کسب کنم، با یه سری از ترس هام مقابله کنم و شجاعت بیشتری کسب کنم.
امیدوارم از فیزیوپات پزشکی شیرین تر بشه:)

پ.ن : شهریور علوم پایه دارم ^___^
ریزوریوس هستم:)

ریزوریوس به لاتین یعنی خندان ... اسم عضله ای در صورت هست که باعث خندیدن میشه؛عضله خندانی ... ریزوریوستون همیشه منقبض❤

اینجا سعی میکنم زندگی روزمره‌م رو ثبت کنم:)