سمیولوژی ریه

+وقتی طرف اومد اومد تو مطب نشست و لم داد، لزوما نشونه بی ادبی نیست! شاید طرف برونشیت مزمن داره! 

+ وقتی هم طرف اومد و به صورت خم شده به جلو نشست، و لاغرم شده بود بنده خدا، یعنی آمفیزم یا copd داره! و برای افزایش بازدم مجبوره یه همچین پوزیشنی بگیره! 

فیزیوپاتی و این صوبتا

عجیبه که تا حالا از فیزیوپات و شروعش چیزی ننوشتم:)

بچه ها از ۳۰‌ شهریور رسما فیزیوپات شدم و دو بارم رفتم بیمارستان شرح حال گرفتم^__^

مریض ها تا حالا که همکاری خوبی داشتند. با یکیشونم که یه خانوم ۳۶ ساله مبتلا به لوپوس بود دوست شدم ... خیلی حالش بد بود! و جالبه ۴ تا بچه هم داشت و نوه هم داره. از روستاهای اطراف بود بنده خدا:( . اصلا ۳۶ بهش نمیومد. فکر میکردم ۴۵-۵۰ باشه. 

کورس سمیولوژی نظری هم امروز تموم شد و چند روز دیگه امتحانشو داریم:) بعدشم قلب شروع میشه. همه چی خیلی سریع داره پیش میره.

 

پ.ن : الان تو راه کلاس زبانم. جلسه اول رو نرفتم و هنوز کتابامم نگرفتم:) برم ببینم رام میدن یا نه:)

Finally

شنبه شارژر جدیدم رسید ... بد نبود ولی خب مثل مال خودمم نبود! 

امروز بابام شارژر گم شدمم پیدا کرد:/

همیشه ی خدا وقتی بابا جایی رو مرتب میکنه، یه چیزی گم میشه! اون روزم مهمون داشتیم و من خونه نبودم، بابام مرتب کرده بود اتاقمو. و خب نتیجه ش گم شدن شارژر بود. 

به هر حال خوشحالم شارژرم پیدا شد ^__^ (حقیقتش تعلق خاطر عجیبی به وسایلم دارم! حتی بهترشم بهم میدادن، بازم همون شارژر خودم فقط میتونست خوشحالم کنه:/)

شارژر

فست شارژر گوشیمو گم کردم و اورجینالشم دیگه پیدا نمیکنم:(

سه سال ازش استفاده کردم و آخ هم نگفت:( 

انگار یه تیکه از وجودم گم شده:( 

بدجور دلم براش تنگ شده و با هیچ شارژری هم نمیتونم ارتباط بگیرم! شارژر خودمو میخوام:(((

یادمم نمیاد آخرین بار کجا دیدمش

حشمت فردوس

امروز کلی برای حشمت فردوس گریه کردم. وقتی رفت سر قبر عاطی و گفت حتی پول ندارم کنار تو دفنم کنن ... یا موقعی که گفت اون روز داشتم به زنم فکر میکردم، به اینکه بدبختی من بعد از فوت اون شروع میشه.

و حالا فهمیدم چرا انقدر با حشمت فردوس همذات پنداری کردم و باهاش اشک ریختم. یاد پدربزرگم افتادم که چطور بعد از مرگ مادربزرگم داغون شد. یاد پدربزرگم افتادم که میگفت کاش زمین گیر میشدم، ولی اون زنده بود ... خیلی دردناکه از دست دادن رفیق ۵۰-۶۰ سالت که هر روز و هر شب رو باهاش سر کردی و زندگیتو باهاش ساختی.

علوم پایه هم تموم شد

بچه ها یادم رفت بگم دیروز ... پاس میشم و تمام:)

یعنی میشه؟

در چه حالم؟

دارم از استرس می میرم و حسم اینه که گاو بیشتر از من حالیشه:(

خدایا علوم پایه رو پاس شم ... فقط پاس شم ... یه نفس راحت بکشم ...

 

پ.ن : دعا کنید لطفا 

 

مثل یک ساختمان لب دریا نگرانم به کشش های بلند ابدی ...

:)

از لحاظ روحی نیاز دارم با یه نفر تلفنی حرف بزنم تا خالی شم. ولی متاسفانه چنین فردی رو ندارم تو مخاطبام:)))

تنهایی که میگن همینه، نه؟

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد ...

دارم روزگار غریب قربانی رو گوش میدم و همچنان حسرت میخورم که چرا اون روز کنسرتش رو نرفتم:) ... البته این که خبر نداشتم هم بی تاثیر نیست:) بعدا از استوری های بچه ها فهمیدم:)

 

چه میکنم؟ میخونم، نمیخونم، میخونم، نمیخونم، نمیخونم و بازم میخونم!

یکی از نقاط ضعفم اینه که نمیتونم امتحانی بخونم:/ 

از همه بدتر فراموشیه. میگن طبیعیه و دوره کنی حتما باید! ولی عین آدم دوره نمیکنم که:/ وسط مرور کردن میرم یه درس دیگه و مبحث جدید میخونم و تهش از هیچ کدوم چیزی یاد نمیگیرم فکر میکنم:/

 

علوم پایه رو تموم کنم، یه نفس راحت بکشم، میشه واقعا؟

الان واقعا نه درست و حسابی استراحت میکنم و نه درست و حسابی میخونم

ریزوریوس هستم:)

ریزوریوس به لاتین یعنی خندان ... اسم عضله ای در صورت هست که باعث خندیدن میشه؛عضله خندانی ... ریزوریوستون همیشه منقبض❤

اینجا سعی میکنم زندگی روزمره‌م رو ثبت کنم:)