- يكشنبه ۶ بهمن ۹۸
- ۱۰:۴۴
- ۲ نظر
راهی امتحانم و یه خواب بدم دیدم ... خدا بخیر کنه
#فارما
۱۹ ساعت دیگر تا آخرین امتحان این ترم باقی مانده است...
و من، از استرس زیاد، نه میتوانم استراحت کنم و نه درس بخوانم ...
بی مقدمه بگم : بیاید حرف بزنیم با هم ...
خیلی سعی کردم این روزا با این همه اتفاق بدی که افتاد، با اطرافیانم حرف نزنم راجع به این موضوع های اخیر. هر دفعه عکسا و کلیپای کشته شده های هواپیما رو دیدم، بغض کردم. ولی سعی کردم با کسی share نکنم و حال بقیه رو بدتر نکنم ... اما غم و غصه این چند روز مونده تو دلم. حتی میتونم بگم خشمگینم اما ناامید. امیدی برای ابراز خشمم ندارم. سعی می کنم فروبخورمش. و این حرف نزدن، داره خفم می کنه!
نه تنها در این مورد با کسی صحبت نکردم، بلکه کلا هیچ صحبتی با کسی نکردم. بیاید یکم حرف بزنیم ...
در کرببلا بی طرفان بی شرفانند / تاریخ همان است، حسینی و یزیدی ...
این بیت را دختری استوری کرد که هنگام آشنایی با خانواده ای مذهبی، برای پذیرفته شدن خانواده اش چادر به سر کرد ... و پس از گذشتن آب ها از آسیاب، چادرش را درآورد.
امتحان آماااار (با لحن اون خانومه ) رو هم دادم. تو یه چشم به هم زدن، به آخرای فیزیوپات ۱ رسیدم ... سه تا امتحان مهم و سخت مونده(فارما ۱ و ۲ و غدد) .
پ.ن: کل مدتی که داشتم به جزوه های آمار نگاه می کردم، تو کف آماااار این خانوم بودم.
در کمال ناباوری خونم پاس کردم. منتها نمیدونم با این معدل گندی که دارم به بار می آرم چه کنم؟
بیام غر بزنم برای امتحان خون یا نگهش دارم برای شب امتحان؟
پنج شنبه امتحان دارم و حتی شروع نکردم:)