قلب

نظرم درباره قلب عوض شده. عاشق رزیدنتامونم. سال ۲ و ۳ هستند. خیلی مهربونن. زود آف میکنن. سوالامونو جواب میدن. مریضای بخش کم هستند. شده حتی ساعت ۹ برم و کاری باهام نداشته باشند. اتندمونم اونی که روز اول اومد نبود. یکی دیگه‌س و خیلی مهربونه. جوونه. ولی با حوصله‌س. نسبت به اونی که اول اومد، سوادش بیشتره. خوشگل تره:) و کلا خیلی خوبن. حیف که دو هفته‌س فقط و باید مطالب رو بخونیم و برسونیم.

پ.ن: لکچرم رو دادم. بد نبود. کراشمم به ایگنور کردنم ادامه میده

:((

کراشم ایگنورم میکنه:( فردا هم باید لکچر بدم و آماده نکردم مطالبو:((((((((

غم اولی سنگین تره:(

اکسترن هم شدم

اولین روز اکسترنی هم گذشت ... با قلب شروع کردیم. دو هفته وقت داریم و خب خیلی کمه. اتند بدی داریم. ابدا به فکر آموزش نیست (تازه فارغ التحصیل شده و خب، تجربه ای هم نداره). اساتیدی که آموزش میدن، برای گروه ما نیفتاد:) . خودمون باید بخونیم و برای امتحان آماده بشیم.

 

سیکل معیوب

دقت کردم، هر سال یه کراش میزنم رو یه نفر. بعد یه سال منتظر میمونم سیگنالی چیزی بده. منتها یا اون نفر سرسخته، یا یکی دیگه رو دوست داره، یا من بلد نیستم یا چی، همینجوری غصه میخورم اون یه سالو. تا سال بعد رو یکی دیگه کراش بزنم. و این سیکل معیوب ادامه داره:)))) 

 

سمیو عملی هم پر

سلام، شب دختر همسایه اومد و سه چهار ساعت معاینات رو روش انجام دادم. خیلی به آرامشم کمک کرد و با این فکر رفتم سر جلسه که بلدم. یعنی تو ذهنم دلیل داشتم برای بلد بودن و این باعث میشد با اعتماد به نفس معاینات رو روی مولاژ و بیمارنما انجام بدم. فلذا پاس شدم‌. 

یه چند دقیقه ای خوشحال بودم، بعد دوباره یادم افتاد کراشم بهم سیگنال نمیده و رفتم تو فاز افسردگی:)))) ، خوشبختانه دخترخاله‌م نجاتم داد. زنگ زد گفت بیا خونه ما و منم با کله رفتم. بودن با بقیه باعث میشه مغزت کمتر تولید فکر کنه و این خوبه.

خلاصه که خواستم بگم نگران نباشید. پاس شدم اینم:)))

Fucking semiology

ساعت ۷:۱۱ عصر چهارشنبه، ۹ مهر ۹۹

در حالی که بیش از ۳۰ ساعته، ۵ دقیقه هم نخوابیدم (صرفا نخوابیدم، نه اینکه به خاطر کاری بیدار بمونم. خوابم نمیاد) برای بار دوم برای امتحان سمیو عملی باید آماده شم. عصر ساعت ۳ فهمیدم فردا امتحان مجدده:) . مغزم گاهی هنگ میکنه، کمال گرایی از یه طرف مغزمو به اسارت گرفته و از طرف دیگه کراشمم تو فکر دوست دختر سابقشه:) و به نظر میاد هنوز دوستش داره^__^ . و خب من؟ باید از پس این سه موضوع بربیام و بشینم تمرین کنم و شب هم به موقع بخوابم. مورد دیگه اینکه وارد روز دوم پریودم دارم میشم و سرعت خروج خون از بدنم به صورت یک لیتر بر ساعته:))))) ناهار نخوردم، شام هم ندارم. و کلا وضع **شعریه.

ترس

ترس عجیبی تمام وجودم رو فراگرفته. فردا قراره تنهایی برگردم شهر دانشجویی و خیلی استرس دارم:( لیست کارهایی که انجام ندادم و مونده (و حتی لیستش هم نکردم که چه کارا باید بکنم) رو سرم آوار شده. از اتفاقات بد می ترسم:(

وسایلمو هنوز کامل جمع نکردم و کارام مونده. 

کی بزرگ میشم؟

گایز، دوست صمیمیم ازدواج کرده.

با آرزوی خوشبختی براش، چرا من به این بلوغ نمیرسم؟:(

از لحاظ کتف چپ

ساعت سه امتحان دارم. دغدغه‌م چیه؟ این که چرا اون تیشرته که عکس کوآلا داشت رو نخریدم و جاش یه تی شرت گرفتم که نوشته ای که دوست داشتم رو داشت؟:( قیمتاشونم یکی بود:(

در چه حالم؟:)

چند روزی هست که فهمیدم مشکل اصلی من، اضطرابیه که دارم. اضطرابی که مزمن شده و من رو روز به روز منزوی تر میکنه. فهمیدن این نکته خودش یک قدم بزرگ بود. از خیلی چیز ها دست کشیدم و تمرکزم رو روی غلبه بر این استرس گذاشتم. سعی میکنم به هیچ چیز دیگه ای فکر نکنم. هر کاری میکنم در راستای مواجهه با استرس و مقابله با ترس هاییه که دارم. جلسه اول تراپی رو هم با این موضوع شروع کردم. و تو اولین جلسه، موقعیت های اضطراب زا و علائمی که بدنم تجربه میکنه و رفتارهایی که در مواجهه باهاش دارم رو نوشتم. جلسه بعد بیشتر درباره این موقعیت ها صحبت میکنیم احتمالا.

این روزا بیشتر پادکست گوش میدم و احساس آرامش بیشتری میکنم. پادکست های the anxiety guy و مستی و راستی کینگ رام، رفیق این روزهای من هستند. The anxiety guy تجربه ش از درمان general anxiety disorder رو میگه. علائمی که تجربه میکرده، خیلی شبیه علائمیه که من دارم. و خیلی باهاش همزاد پنداری میکنم. و درباره مستی و راستی! لخت بودن و بدون سانسور بودن حرف ها و تجربه ها، چیزیه که من عاشقشم. حرف های لخت کینگ رام رو میشنوم و لذت میبرم. 

ریزوریوس هستم:)

ریزوریوس به لاتین یعنی خندان ... اسم عضله ای در صورت هست که باعث خندیدن میشه؛عضله خندانی ... ریزوریوستون همیشه منقبض❤

اینجا سعی میکنم زندگی روزمره‌م رو ثبت کنم:)