به حدی اوضاع به هم ریخته‌س که از درک شرایط عاجزم. خودمم نمیدونم چه اتفاقی داره میفته. سعی هم نمیکنم بفهمم. فقط خودم رو به جریان سپردم ...

به سختی دارم روزا رو شب میکنم. زمان اصلا نمیگذره ... حوصله هیچ کس و هیچ چیز رو هم ندارم.

برای اولین بار، تا مرز خودکشی رفتم. یعنی میخواستم اقدام کنم. تا الان فقط افکار خودکشی بود. ولی دیشب داشتم انجامش میدادم. پشیمون شدم و جرئتش رو نداشتم. همه لحظات خوبی که از اول داشتم اومدن جلو چشمام، و با خودم گفتم حیفه همینطوری دنیا رو ترک کنم. برنامه هایی که برای آینده داشتم اومدن جلو چشمام. 

یه لحظه برای خودم متاسف شدم که جرئت تموم کردن همه چیز رو نداشتم. فعلا میریم که ببینیم چی میشه ...