بیمارستان، هفته ای که آفم؛ منتظر دکتر پدربزرگم:

دیروز اولین جلسه تراپیم رو با روانشناس جدید شروع کردم.

آخر سر بهم گفت:"شروع که کردی به حرف زدن، با خودم گفتم با یه کیس افسردگی و وسواسی طرفم که هیچ کاری نمیتونه بکنه و باید بره بیمارستان بستری شه. بعد که از تحصیلاتت پرسیدم، تعجب کردم". گفت:" تو عملکردت خوبه و از پس خودت برمیای. فقط افکارته که تو رو در این حد آزار میده. واقعیت و اون چیزی که هست، با چیزی که توی ذهنته فرق داره".

قرار شد دو هفته یه بار برم پیشش. گفتم بهش که نمیتونم خوشحال باشم و خوشحالیم دوام زیادی نداره. گفتش که باید رو افکارم کار کنه.

در راستای پست قبل: لیسانس و ارشدش، روانشناسی بالینیه و phd هم علوم اعصاب شناختی (cognitive neuroscince). روش درمانشم cbt ه. قبلا هم باهام cbt کار شده و متدیه که فکر میکنم تا حدی روم جواب بده. باهام act هم کار شده که خیلی با act راحت نبودم. تمریناتش برام سخت بود و وسطش ناامید شدم ول کردم. Cbt هم تمرینات کمی نداره، ولی با تمرینات cbt باز بهتر کنار اومدم.