از بی اینترنتی، رفته بودم سراغ گالری گوشیم. عکسی رو دیدم که هیچوقت دلم نیومده از گوشیم حذفش کنم. دیدنش یادآور آرامشیه که اون روز داشتم. 

عکس چیز خاصی رو نشون نمیده. چند تا ماشین و چند بوته گیاهی که اسمشو نمیدونم. از اون عکس هاست که مستعد حذف شدن از گوشیه! ولی حذف نشده. این جا یه زمانی پناهگاه من بود. یادم نیست مربوط به کدوم دوران از تحصیلمه و ترم چند بودم.از اسم فایل عکس فهمیدم که مربوط به 2018/4/11 بوده. و چون گوگل دردسترس نیست! تبدیل تاریخ نمیتونم انجام بدم. تخمینی مال اردیبهشت باید باشه. ولی حس و حالش خوب یادمه. بعد از ظهر ها تو دانشگاه میموندم، یکم درس میخوندم و بعد هم می رفتم توپناهگاهم که هیچ بنی بشری از اونجا رد نمیشد. آهنگ باز می کردم (با صدای ملایم)، لای بوته های گیاهی که اسمشو نمیدونم می نشستم و به حرکت مورچه ها نگاه می کردم. هوا به شدت خوب بود. نه سرد بود و نه گرم. هنوز هم با یادآوری باد ملایمی که به صورتم میخورد، غرق در آرامش میشم و ضربان قلبی که همیشه تند میزنه، آروم تر میشه! و سلول های قلبم میتونن یکم استراحت بدن به خودشون. تا وقتی گوشیم خاموش میشد یا شارژش به حدی می رسید که به آستانه خاموشی برسه، مینشستم اونجا و به همه چیز نگاه میکردم. آخه معمولا تا اون موقع از روز، شارژ گوشیم به زیر ۵۰ درصد می رسید. و با پلی کردن آهنگ و یکم آنلاین شدن، شارژش زودتر تموم میشد. صدای موسیقی و تمرکز روی محیط اطرافم، مثل نحوه چینش برگ های گیاه، برام خود خود زندگی و آرامش بود. برگشتنی، معمولا چند تا دختر پسر هم می دیدم که از خلوت این قسمت از دانشگاه استفاده می کردند، نزدیک تر می نشستند، و عاشقی می کردند. از دیدنشون لذت میبردم. از زیبایی طبیعت، از خوبی هوا و خوشحالی و عشق بقیه. 

+اون روزا دوستی نداشتم، یاد گرفته بودم چطور تنهایی لذت ببرم از محیط اطرافم. حقیقتش از اول هم بلد بودم. چیزی که باید یاد میگرفتم، لذت بردن از محیط اطراف، کنار بقیه بود. که بلد نبودم. الان دارم این توانایی رو به دست میارم. اما کنار اشخاص محدودی. دایره آدمای دور و برم بسیار محدوده. و آدمایی که تو این دایره نیستند، بهم استرس وارد می کنند. یه روزی باید این مردم گریزی تموم شه. دارم سعیم رو می کنم غلبه کنم به این ترس و اضطراب. اما اون آرامش تنهایی رو ندارم. 

++ هر اعتراضی در نطفه خفه میشه. این دیکتاتوری نیست، چیه پس؟