۶ مطلب با موضوع «ترمک نامه» ثبت شده است

سندروم ترم اول:)

این پست در جواب کامنت یکی از دوستان نوشته شده. دوستی که گفت بهتره کامنتش خصوصی بمونه:)


قبل از اینکه به مشکلی که شما داری جواب بدم، میخوام از آنچه که روزهای اول دانشگاه بر من گذشت بنویسم ... از احساس متناقض و بدی که ترم اول و دوم نسبت به خودم و رشتم داشتم ... به همه ی اینا اینم اضافه کن که تا ترم سه نتونسته بودم با رتبه کنکورم کنار بیام:) . سه ترم با خودم کلنجار میرفتم و احساس بدی نسبت به دانشگاهی که قبول شده بودم و رتبم داشتم ... از اینکه نتونسته بودم از توانایی هام به میزان کافی استفاده کنم ... تا ترم سه همچنان عذاب وجدان روزایی که خوب درس نخونده بودم و یک ماهی که سال کنکور از دست داده بودم با من بود.

8 صبح شنبه ، روز اول دانشگاه، وارد کلاس آناتومی شدم. نحوه تدریس استادمون طوری بود که برای دانشجویی که از دبیرستان پا شده اومده، قابل فهم نبود. جلسه اول ترمینولوژیه وبقیه استادا طوری درس میدن که دانشجو فقط با اصطلاحات آناتومی آشنا بشه. اما ما نه تنها با چیزی آشنا نشدیم، بلکه کاملا گیج طور از کلاس خارج شدیم! 

اون روز کلاسم ساعت 4 تموم شد و اومدم خونه و از شدت خستگی تا 10 خوابیدم! شروع کردم به پیاده کردن ویس و جزوه نوشتن. 4 ساعت تمام، گری و اسلاید و گوگل جلوم بودن تا بفهمم استاد چی میگه! توی این 4 ساعت فقط تونستم نیم ساعت از جزوه رو پیاده کنم:)))) . انقدر خسته شدم که دیگه بیخیال یک ساعت باقیمونده شدم و گرفتم خوابیدم! فرداش 8 صبح بافت داشتیم، و 10 دوباره آناتومی. حین پرسش و پاسخ استاد متوجه شدم که superfacial fascia که دیشب دربارش خونده بودم دقیقا چیه! یخورده هم بافت شناسی کمکم کرد تا بفهمم همون لایه زیر skin و هیپودرمی هست که تو بافت خوندیم. مفهوم همین فاسیای سطحی تو جلسه اول آناتومی عملی دیگه برام کامل جا افتاد! وقتی که استاد پوست رو زد کنار و فاسیای سطحی رو نشون داد!

بیا این اتفاقات رو تحلیل کنیم و یخورده به شرایط دیگه تعمیمش بدیم.

اولین چیزی که از این خاطراتم میشه فهمید اینه که کمال گرایی در تک تک جملاتش موج میزنه:) (اینکه من موقع نوشتن تک تک جملا ت هدفم این بود این کمال گرایی رو به عنوان عامل اصلی تمام حس های بد معرفی کنم هم بی تاثیر نیست:دی). از حس  وحالم که نسبت به دوران کنکور نوشتم بگیر تا نحوه ی جزوه نوشتنم ...

سه ترم حس و حال بد نسبت به رتبم داشتم چون نتونسته بودم کامل از همه ی روزهام استفاده کنم و یه سری کم کاری هایی داشتم. حالم خوب نبود چون کامل نبودم ... چون عذاب وجدان این کامل نبودن همیشه همراهم بود.

نوشتن نیم ساعت از یک جزوه ی یک ونیم ساعته، 4 ساعت برام طول کشید چون میخواستم هر جمله ای که استاد میگه رو کامل بفهمم! و بعد بنویسمش! شاید 4 بار به یک جمله گوش میدادم و بعد میرفتم تو اسلاید و کتاب و گوگل راجع به اون یک جمله میخوندم و بعد ترکیب همه شون رو وارد جزوه میکردم! و تهش هم آخر جزوه یا تو جلسات بعدی میفهمیدم که تلاش من برای کامل یادگرفتن بیهوده بوده چون کامل یادگرفتنی وجود نداره ... یادگیری به مرور زمان تکمیل میشه ...

چون برای جزوه نوشتن پدرم به شدت دراومده یکم بیشتر میخوام درباره جزوه نوشتن بنویسم:) . ما یه همکلاسی داشتیم که موقعی که هیچ کدوممون نمیتونستیم برای آناتومی جزوه بنویسیم، اون سه ساعت بعد از کلاس جزوه ش رو تو گروه میذاشت و بچه ها جزوه اونو می خوندن. تایم زیادی برای جزوه نوشتن نمیگذاشت. جزوه ش رو پاک نویس نمیکرد و از  قلم خورد ها و اشتباهاتی که داشت خجالت نمیکشید. من اعتماد به نفس اینو نداشتم که جزوه ناقص تحویل بچه ها و حتی خودم بدم! و برای هر کلمه کلی سرچ میکردم! اما اون بعضی جاها رو راحت خالی میذاشت و حتی بعضی کلمات رو با spell اشتباه می نوشت! برای درست نوشتن کلمه های انگلیسی هم حتی وقت نمیداشت. اما استمرار داشت و همیشه سه چهار ساعت بعد از کلاس جزوه رو تو گروه میذاشت. نتیجه چی شد؟ اون با اینکه گری نخونده بود، با همین جزوه نوشتن توی میدترم از 4، 3.9 شد و من 1.2 :))) . چون سعی میکردم همه چیز رو کامل یاد بگیرم! و نمیتونستم کامل یادبگیرم! درنتیجه وسط کار بیخیال می شدم. خسته می شدم ... من گری خونده بودم و تحقیق کردم هرکی گری خونده بود زیر 2 شده بود. چون جزوه بسیار متفاوت تر از گری بود:) .

علت کم درس خوندن من در ترم اول این بود که میخواستم خوب باشم! میخواستم همه چیز رو یاد بگیرم! سراغ رفرنس های سنگین میرفتم:) فکر میکردم هرکی رفرنس نخونه بیسواده و ... ! نتیجه این میشد که شروع میکردم به درس خوندن و چون نمیتونستم نتیجه مطلوبم رو بگیرم ناامید میشدم. از یه جایی به بعد مغزم یادگرفته بود که وقتی قراره شروع کنم به درس خوندن، کار سنگینی در پیش داره. پس هر موقع میخواستم درس بخونم حواسم رو پرت میکرد:) و نمیتونستم شروع کنم ... مشغول کارهای دیگه میشدم.

میخوام برای توصیف حال خودم در اون روزها، از واژه های خودت استفاده کنم ...


الان من موندم و بی انگیزگی و سستی و بی حوصلگی


دقیقا این حس و حال من اواسط ترم اول بود ... من مونده بودم، سستی و بی حوصلگی ... مخصوصا بعد از خراب کردن میدترم آناتومی. بیوشیمی و بافت رو خوب داده بودم البته ... چون میدونستم چی بخونم و مطالب سنگین نبودن. اما بعد از حماسه آناتومی، دیگه نیمه دوم ترم، به زور خودمو مجبور به درس خوندن میکردم ... خیلی وقتا هم موفق نمیشدم:)


درجاتی از کمال گرایی و تمایل به عالی بودن رو در نوشته های تو هم میشه دید. مثلا:

من سال قبل همین موقع ها بود مستند راه قریب رو دیدم و گفتم و نوشتم(در دفترچه ام) که هیچوقت اینطوری نمیشم و یه دکتر خیلی خفن و با معلومات بالا میشم و اینطور حرفا


من بهت نمیگم به این فکر نکن که قراره دکتر خوبی بشی، نمیگم هدف نداشته باش. اتفاقا هدف داشتن خیلی هم خوبه. اما فکر میکنم مشکل تو اینجا باشه که فکر میکنی برای تبدیل شدن به یه دکتر خفن، باید کارای خفن و عجیب غریبی هم بکنی ... خودتو قانع کن به خوندن جزوه ها و اگه نیاز شد یه چند صفحه رفرنس هم برای فهم بیشتر.

اینم بگم که این درسایی که الان میخونید، خیلی ربطی به کار آینده تون ندارن. من واقعا نمیفهمم چرا باید یه دانشجوی دندون پزشکی مثلا بشینه بیوشیمی بخونه؟:/ خودتو اذیت نکن خیلی ...

میگی خیلی بیرون میری و ... . اینکه زیاد بیرون باشی و اصلا درس نخونی خوب نیست ... ولی بپذیر و با تمام وجودت قبول کن که قرار نیست همیشه یه دانشجوی نمونه و ایده آلی که توفیلما نشون میدن باشیم. یه دانشجوی نرمال، یا حتی یه دانش آموز نرمال! کم کاری داره، نمره کم داره!، گاهی کارایی میکنه که بر خلاف این ایده آل ها باشه و ابدا هیچ مشکلی نداره ... اما مهم اینه که خودتو تو مسیر درست بندازی و اون کارهایی که باید انجام بدی رو انجام بدی. میتونم با اطمینان بگم که تا الان چیزی رو برای یه دکتر خوب شدن از دست ندادی. یخورده فقط توقعت رو از خودت بیار پایین، به جزوه خوندن خودتو عادت بده:دی و این عادت درس نخوندن رو کم کم ترک کن. کم کم شروع کن. اگه مثلا یکی دو هفته س کلا درس نخوندی، توقع نداشته باش از فردا بشینی تو کتابخونه و مثل خرخونای کلاستون حواست فقط به درس باشه:)) . با نیم ساعت 45 دقیقه شروع کن. مثلا یه روز درمیون یه 45 دقیقه درس بخون. فکر نکن کمه! نخند به این جملات من! . به نظر من این متد خیلی موثره در ترک عادت درس نخوندن. یه برنامه خیلی کم حجم بریزی و سعی کنی بهش پایبند باشی. این پایبند بودنه خیلی مهمه و کلی حس و حال خوب به آدم میده که بتونه برنامه های بعدی و چه بسا با حجم بیشتر رو بتونه انجام بده. استمرارت رو سعی کن حفظ کنی و برنامه ای بریز که بتونی راحت انجامش بدی.

راجع به بیرون رفتن یه چیزی الان اومد به ذهنم. داداش دوست منم همکلاس شماس. اونم تا حدی با این بحران مواجهه. البته نمیدونم خودش میدونه دچار بحرانه یا نه:دی. ولی از همون اوایل اکیپ تشکیل دادن، میرن بیرون، برای هم تولد میگیرن و ... . ترم اول که خیلی سرش شلوغ بود ... البته خواهرش سعی داشت به راه راست بکشونتش، نمیدونم موفق شد یا نه. اگه تو این اکیپایی و تعهدی داری برای بیرون رفتن و تولد گرفتن و اینا، و احساس میکنی بودن با این آدما حس و حال خوبی بهت نمیده رودرواسی نداشته باش و خارج شو از این قید و بندها. با کسایی باش که حال خوب بهت میدن، بودن در کنارشون انگیزت رو بیشتر میکنه و اگه بخوام خلاصه بگم، آدمای توان ...


یه چیزی هم بگم ... از ترم سه رفتم تراپی و نزدیک یه ساله دارم آنتی دپرشن می خورم. بی انگیزگی، کاری نکردن و ... بیشتر از اینکه به تنبلی ربط داشته باشه به افسردگی ربط داره. تو این مدتی که تراپی میرم، هم ارتباطم با بقیه بهتر شده، هم اضطرابم کمتر شده و هم خیلی راحت تر کارامو انجام میدم. این علائمی که تو کامنت برام نوشتی نشونه افسردگی میتونه باشه ... کمک گرفتن از یه تراپیست خوب میتونه بهت کمک کنه. راستی ... مشاورای دانشگاهم مشاورای خوبی هستن ... میتونی امتحان کنی اگه خودت مشاور خوب نمیشناسی.

پ.ن : اگه خواستی این پست پاک ببشه، بگو پاک کنم.

ترمک نامه(۴)

پنجشنبه هفته قبل یه کارگاهی بود برای منتور ها. آخرای کارگاه به هر گروه یه سناریو دادند تا role بازی کنیم. یکی از سناریوها درباره ترمکی بود که نگران این بود که بی سواد بشه:)) و به منتورش میگفت وقت کم میارم همه رفرنسا رو نمیتونم بخونم. 

میخوام تو این پست در این باره یکم بیشتر توضیح بدم. و روی سخنم با دانشجوهای پزشکی گرامیه:) چون با بقیه رشته ها آشنایی ندارم.

یه قانونی تو دانشگاه وجود داره :

برای نمره ی بالای ۱۸ و ۱۹ گرفتن در یک درس خواندن جزوه کافی است! مگر اینکه استاد بگه از رفرنس سوال میده.

یک انسان عادی و معمولی دانشجوی پزشکی برای اکثر دروس جزوه میخونه! و برای بعضی مباحث میره سراغ رفرنس. حالا این وسط ممکنه یه عده بیش فعال هم باشند که بشینن رفرنس رو مو به مو بخونن:))). که تعدادشون بسیار اندکه. حالا اینکه برید هارپر بخرید یا نه دست خودتونه:)) ولی از ما گفتن که می مونه رو دستتون. فوقش برای یکی دو تا مبحث خاص وقت میکنید هارپر بخونید که اونم میشه پی دی اف تکست بوکش رو خوند.

سوالی که اکثرا برای بچه ها پیش میاد اینه که اگه رفرنس نخونم بی سواد میشم! باید به این بچه ها گفت که سواد پایه ی شما در دوران علوم پایه کسب نمیشه:). تو علوم پایه فقط سعی کنید کلیات و اصول اساسی رو یاد بگیرید. شما بترکونی میتونی گایتون بخونی با گری:) و بیوشیمی هیئت مولفان. درسی مث جنین و بافت هم رفرنس بخونی هم چیز خاصی یادت نمیمونه. ولی خب برای امتحان باید خوند.


خلاصه که : رسالت من به عنوان یک ترم بالایی اینه که به شما بگم ترم اول خودتون رو اذیت نکنید:) . فکر نکنید مثلا فلان کار رو نکنید بی سواد می شید و بدبخت میشید و ... . خیلی حساس نباشید. ترم های بعد به این حساسیت های ترم اولتون و سخت گیری هاتون خنده تون میگیره:).

ترمک نامه (۳)

دوباره ارجاعتون میدم به پستی از وبلاگ خانواده برتر! بیشتر افرادی که تو این سایت نظر میدن سوگیری مذهبی دارند و ممکنه درست راهنمایی نکنن ولی سوالاتی که پرسیده میشه سوالات بدی نیستند.

این پست رو می تونید بخونید یا نخونید! سوالیه که یک دانشجوی دختر درباره دانشگاه و جوش پرسیده.

یکی کامنت گذاشته :

آفرین و صد باریکلا .... دقیقا همینه .... من به عنوان ی پسر برعکس بعضی پسرا که انتظار دارن خانمایی مثل شما از ی حدوحدودایی بگذرن به بهانه ی کمک در مباحث درسی ولی من شمارو تحسین میکنم .... همونا که بعضی از شما خانمارو اخمو و مغرور خطاب می کنن و میگن بدحجابا بیشتر به ما کمک می کنن به خودشون اجازه میدن بدترین فکرهارو در مورد اون بدحجابا داشته باشن و اونا رو با اسم کوچیک صدا بزنن .... دیدید دیگه توی یکی از پست ها یه آقا صراحتا گفت که بد حجابا واسه مشورت و دوستی خوبن ولی کسی به قصد ازدواج طرف اونا نمیره .... این یعنی یه توهین تلخ برای اون بدحجاب ... ی خورده از این سنگینی و نجابت خودتون رو به اون آرایش کرده های بدحجاب دوروبرتون هدیه بدید .... من متوجه نمیشم وقتی ی همچین خانم های خوب و باوقاری داریم چرا خودشون اخلاقای بد همدیگه رو به هم گوشزد نمی کنن .... تازه بعضیاشون به هم دیگه عقب افتاده و امل هم میگن ... شما خانما به خودتون هم رحم نمی کنید اون وقت به من چطور رحم می کنید .... امل و عقب افتاده دختریه که ببخشید ببخشید به راحتی خودش رو ملعبه ی دست چهار تا بی غیرت توی دانشگاه ( و غیر دانشگاه ) قرار میده نیشش بی دلیل تابناگوش بازه همیشه .... حیا رو قورت داده چه در طرز نگاه کردنش چه در برخورد هاش .... من خودم حاضرم از ی خانم مثل شما یه سیلی بخورم ولی هیچ وقت نه برای مسئله ی درسی نه خدابه دور برای ازدواج حتی سمت اون بدحجابا برم ....

 

چند تا نکته راجع به این کامنت میگم و صحنه رو ترک میکنم:) :

  • حجاب یک مسئله اعتقادی و شخصیه و شمای پسر یا دختر قرار نیست براساس حدود پوشش اسلامی یک نفر رو قضاوت کنید! اما خب چیزی که مسلمه اینه که آرایش غلیظ در محیط آموزشی نامتعارف می باشد! بازم نمیشه قضاوت کرد ولی خب دخترای عزیز لطفا با یک کیلو آرایش نرید دانشگاه:)
  • شما اگر سراغ جنس مخالف می رید تو دانشگاه، در ۹۹.۹ درصد موارد به قصد مشورت و کمک درسی یا گاها دوستی متعارف بین همکلاسی هاست. اینکه پسری میاد و از شما اشکال درسی می پرسه یا میگه بیا جزوه بنویسیم ولی قصد ازدواج نداره توهین به شما نیست:) ( من بی تقصیرم! تو این کامنت نوشته و دیدم دخترای مذهبی و گاها غیر مذهبی رو که فکر میکنند اگه با نامحرم بدون قصد ازدواج حرف بزنند، یه نوع توهینه به این افراد! البته ترم دو و سه دیگه راه می افتند)
  • وقار و سنگینی چیز خوبی هست اما اگه ممکنه تو روابط بین الهمکلاسی اندکی شل کنید:) و از همکلاسی هاتون فرار نکنید!
  • روزی سه بار باخودتون تکرار کنید تا جابیفته : همکلاسی جنس مخالف نیز انسان است!
  • راجع به سلام کردن! من خودم هنوز تو این مبحث یکم مشکل دارم:) ... خیلی به سلام دادن محاسبه گرانه نگاه نکنید! نه افراط و نه تفریط. قطعا هر بار که همکلاسی های هم جنستون رو دیدید سلام نمی کنید! این موضوع برای جنس مخالف هم صادقه ... یعنی عین هم جنستون رفتار کنید و خیلی خودتون رو اذیت نکنید! سلام و صبح بخیر و ... نشانه ادب است! اینم سه بار تکرار کنید!
فعلا همین نکات به ذهنم می رسه! و در پایان توجه شما رو به این فیلم آموزشی جلب می کنم:)
 
 
 

 

پ.ن : نتونستم یکی از فیلما رو حذف کنم. دو فیلم یکی هستن.

ترمک نامه (۲)

از اونجایی که نتونستم یه پست جامع درست کنم:|

تیکه تیکه هر چی به ذهنم برسه رو تو سری ترمک نامه منتشر میکنم.


راجع به دوستی ها :

ترم اول مثل اول ابتدایی نیست که اگه همون اول کار با یه نفر آشنا شدید تا آخر دانشگاه دوستتون بمونه و همواره بهش وفادار بمونید:| . دوستی ها توی دانشگاه بخصوص بین دخترها کاملا براساس منافع هست. توصیه ام به شما این هست که حسن نیت خودتون رو به دوستاتون ثابت کنید اما ازشون انتظاری نداشته باشید! و خودتونم به خاطر رفیق هاتون عقب نندازید. قرار نیس همه چیز رو به دوستاتون بگید و دوستاتون همه چیز رو به شما بگن. ممکنه شما برید و تو یه کانونی مرکزی چیزی فعال باشید. قبلش میتونید به دوستانتون بگید که فلانی! من فلان کار ها رو هم علاوه بر درس خوندن انجام میدم و یا میتونید نگید حتی ... خلاصه که بستگی به دوستانتون هم داره ... اگه اونا بچه هایی باشن که برای همه چیز شفافیت دارند شما هم شفاف باشید باهاشون(که خیلی کمند چنین دوستانی و همواره یه سری چیزا رو پنهون میکنند ) و اگر رو راست نیستند روراست نباشید شما هم!

دور خودتون پیله نکشید! و با همه در حد سلام و علیک در ارتباط باشید. گاهی اگه لازم شد از اکیپ بزنید بیرون و با آدمای جدید ارتباط برقرار کنید. بحث اینجا بحث وفاداری و خیانت نیس. شما دنبال افرادی می گردید که از لحاظ فکری به شما نزدیک ترند. و در واقع هدف از دوستی تو دانشگاه کمک به رشد همدیگه اس . افراد با طرز فکر مشابه بهتر میتونند به هم کمک کنند.

خیلی به دنبال حاشیه نباشید و سعی کنید با آدمایی که شبیه خودتون هستند بیشتر بگردید و وقت بگذرونید تا خیلی اعصاب خوردی نکشید. از دوران دانشجوییتون لذت ببرید فقط؛ که این فرصت ها دیگه به دست نمیان. 

ترمک نامه (۱)

فعلا این مقدمه رو از مصطفی وفایی داشته باشید:

نتایج کنکور رو اعلام کردن و از چند هفته دیگه خیل عظیمى از عزیزان دل ته دهه هفتادى ها و اوایل دهه هشتادیا مى رن دانشگاه! آقایون و خانوماى تازه دانشجو مبارکتون باشه! ایشالاه که چرخش بچرخه براتون!

دانشجو بودن و دوره دانشجویى در هر نسلى در زمینه هاى مختلف اگر تفاوت هایى هم داشته باشه در یک مورد از زمان حضرت آدم تا الان هیچ فرقى نکرده! اونم زمینه عاشق شدنه! یعنى دانشجوى ترم یکى که عاشق نشه دانشجوى مرده حساب میاد! اصلا نداریم! پیدا نمى شه! یعنى هر دانشجوى ترم یکى تا کارت دانشجوییش رو مى دن دستش سریع عاشق مى شه و مى افته به تکاپو! یه مدت تو کفه! شبا خواب مى بینه، صبح ها خواب دیشب رو مى شوره بره! توى کلاس حواسش پرته! توى محوطه زل مى زنه به نیمکت خالى! هدفون تو گوشش داریوش گوش مى ده! بعد کم کم به خودش میاد که آقا باید مخ یارو بزنى همینجورى خالى خالى که نمى شه! بعد در قدم اول شروع مى کنه به سلام دادن به طرف! هیچى هم نمى گه ها فقط هر ده دیقه یبار سلام مى ده! بعد چند جلسه برگزارى کلاس دیگه وقت جزوه گرفتنه! جزوه رو هم که همه دادن و همه گرفتن!

پسراى گلم و دختراى گلابم! عزیزان من جان مادرتون! جان بچه اتون! نه تنها ترم یک بلکه در چند ترم اول عاشق نشین و تشنج نکنین از تب هجران دلدار! دوست بشین! برید! بیاید! بخورید! بیاشامید! بخوابید! پاشید! بپاشید! هر کارى دلتون مى خواد بکنین ولى تو رو به این سوى چراغ قسم دور عشق و عاشقى و زن گرفتن و شوهر کردن رو خط بکشین! ازدواج و این مقولات داستان هاى پیچیده اى هستن! هجده نوزده سالگى خیلى زوده! باید پنج شش سالى حداقل بگذره از هجده نوزده سالگى تا آدم اعتقاداتش، سلایقش، افکارش، معیارهاش و ذهنیت هاش تثبیت بشن! سن پایین ازدواج کردن ریسکش خیلى زیاده و مى بینى دو سه سال بعدش دارى دو دستى مى کوبى تو سرت که این چه غلطى بود من کردم؟!

دوستان ترم یک و دو توجه داشته باشن که اون چیزى رو که اسمشو مى ذارن عشق و عاشقى در واقع هورمونه که زده بالا! یعنى تا خرخره پر شده و بعدش اومده بالاتر و ریخته توى اون دو تا کاسه چشم آدم! و آدم اون لایه هورمونى جلوى چشش رو فکر مى کنه ایول دنیا رو چقدر داره عاشقانه مى بینه! برید دانشگاه درس بخونین و بقیه حال ها رو بکنین و هروقت هورمون از کاسه چشم و خرخره اومد پایین و رفت مثل بچه آدم نشست سر جاى خودش اون موقع آى عاشق شین! آى عاشق شین! وقت زیاده! امون بده بزرگوار!

#مصطفى_وفایی

پ.ن : البته عشق های خوب و مانا هم در ترم اول دیده شده! اما اما اما مراقب باشید:) و با احساسات خودتون بازی نکنید.

درخواست کمک برای نوشتن یه پست:)

دوستای عزیزم سلام

یادمه ترم اول که میخواستم بشم یه کارم شده بود سرچ کردن و سوال پرسیدن. اینکه دانشگاه چطوره و قراره چه اتفاقی بیفته . چه کاری خوبه چه کاری بد. تو ارتباط با همکلاسی های جنس مخالف چطور باید عمل کنم و ... . برای ثبت نام که رفتم فقط دنبال یه ترم بالایی بودم که بهم بگه این رشته من چیه ! و چجوری درس بخونم ... چشمم دنبال بقیه بود که ببینم چطور میپوشن چطور راه میرن! چطوری حرف میزنن حتی:| تا خیلی متفاوت نباشم با بقیه. 

چون خودم این چالش ها رو تجربه کردم و با بچه ها هم خیلی در ارتباطم میدونم که برای خیلی ها همین مسائل چالشه. شاید باورش براتون سخت باشه ولی تو وبلاگ قبلیم که ترم اول و شروعش رو لحظه به لحظه ثبت کرده بودم بیشترین بازدید ها و ورود بازدیدکننده از گوگل به خاطر مطلب روز اول دانشگاه بود. میخوام بگم این موضوع خیلی خیلی مهمه و من احساس مسئولیت میکنم که یه همچین چیزی بنویسم تا حداقل سردرگمی یه نفر کمتر بشه.

تو وبلاگ آقای برادر چند تا کامنت گذاشتم که ایشون پیشنهاد کردن خودشون پست کنند این کامنتا رو. ولی من میخوام کار خیلی بهتر بشه و از تجربه های شما هم استفاده کنم. ۴ روز هیچ پست دیگه ای نمیذارم و منتظر میمونم همه ی شمایی ک دانشگاه رفتید و حتی دانشگاه نرفتید ولی یه سری تجربه دارید تو این پست کامنت کنید تا من جمع آوری کنم و با ذکر منبع :| تو پست ازشون استفاده کنم. 


پیشاپیش خیلی خیلی ممنونم از همه تون.

ریزوریوس هستم:)

ریزوریوس به لاتین یعنی خندان ... اسم عضله ای در صورت هست که باعث خندیدن میشه؛عضله خندانی ... ریزوریوستون همیشه منقبض❤

اینجا سعی میکنم زندگی روزمره‌م رو ثبت کنم:)