دومین روز اینترنی، اتاق عمل سرپایی اورژانس:

اولین روتیشن من اورژانسه. شروع خیلی دردناک ولی شیرینیه. روز اول، ۸ صبح تا ۸ شب بودم. یه رزیدنت خیلی مهربون داشتم که خیلی کارا رو خودش میکرد (کاغذ لازیا) و تقریبا کارم نصف شده بود. بیکار نشسته بودم که اومدن اینترن طب رو صدا زدند. هنوز گوشم به اینکه اینترن صدام کنند عادت نکرده بود. جواب ندادم. گفتن شما مگه اینترن طب نیستی؟ جواب دادم متاسفانه بله! وسایل سونداژ فولی دستش بود و رفتیم برای دختر ۱۴ ساله سوند بذاریم. بار اولم بود. قبلش حتی مشاهده هم نکرده بودم و فقط تو اسکیل لب رو مولاژ زده بودم. باز که کردم، تازه فهمیدم آناتومی ژنیتالیای زن چقدر پیچیده‌س. هی دنبال سوراخ ادرار میگشتم و هی دیده نمیشد! با بدبختی پیداش کردم، ولی هی دستم لیز میخورد. جیغ و دادهای مریض رو که رزیدنت شنید، اومد سریع خودش بزنه. رزیدنتم با مصیبت تونست بزنه. خیلی ریز و مخفی بود. سونداژ دوم رو یه خانومی بود که تشنج کرده بود و دچار بی اختیاری ادرار و مدفوع شده بود. باز که کردیم، دیدیم حتی ژنیتالیا هم پر از مدفوعه. کمکی گاز داد تا همراه یکم پاک کنه. بعدش من خواستم وارد شم، خیلی مقاومت کردم. ولی بوش که پیچید تو دماغم شروع کردم به عق زدن و خارج شدم از محل. کمکی خودش زد. سومی و چهارمی خانم میانسال بودند و قشنگ محل سوراخ ادرار دیده میشد و راحت زدم. اتند هم میومد ازم سوال میپرسید در فلان موقعیت به مریض چی میدیم و چه میکنیم. بعضیاش رو بلد بودم و بعضیاش رو نه. و میگفت بپرس هرچی بلد نیستی. یه آقای داشتیم بین مریضا که به اصطلاح قطع نخاع شده بود. اولش متوجه شدم که تو حالت erection هست. به عبارتی راست شده! رفتم که شوک نخاعی رو خوندم، متوجه شدم پریاپیسم یه یافته شایع و قابل برگشت بعد از شوک نخاعی در مرداس.

خلاصه شیفت تموم شد و برگشتم خونه و فقط خوابیدم. دوباره امروز ۸ شب شیفت بودم. تو اتاق عمل سر پایی بود شیفتم. یکم دیر رسیدم (۵ دقیقه). اینترن شیفت قبل گفت اون مریض شماست. گفتم چیکارش کنم؟ سوچور بزنم؟ گفت من چه بدونم مریض شماست. ببین چشه. استرس تمام وجودم رو گرفت که نمیدونستم باید چیکار کنم. کمکی اومد و گفت که ست بخیه رو بیارم؟ گفتم بیار. آماده که شدم بخیه بزنم، دیدم یادم نمیاد چطوری سوچور میزدم قبلا. حقیقتش رو مولاژ تو اسکیل لب زده بودم، ولی بعدش که نزده بودم یادم رفته بود. خیلی تلاش کردم، ولی عرق کرده بودم و ذهنم کار نمیکرد. گفتم رزیدنت رو صدا کنند. اومد و گفت تا حالا زدی؟ گفتم بله یکبار (همون اسکیل لب منظورم بود). گفت اگه نمیتونی جات رو با یکی که بلده عوض کنم. انگار آب یخ ریختن رو سرم. گفتم نه میزنم. رفت و کمکی رفته بود اتند رو صدا کرده بود (دستش دردنکنه) و رزیدنت هم اینترن حاد رو فرستاده بود جاش رو با من عوض کنه. اتند گفت فعلا عوض نکنید، بالاخره خانم دکتر باید یاد بگیره و کشیکای بعدی انجام بده. دو نفر رو سوچور زد. رفت اتاق بغلی، و من خواستم بعدی رو بزنم، ولی از شانسم یه زخم مثلثی بود! نمیدونستم چطوری راس مثلث رو بدوزم! شروع کردم از کناره ها و هی پوست تکون میخورد. فکر کنم کمکی رفت و دوباره اتند رو صدا کرد. اتند اومد گفت مگه نگفتم من رو صدا کن؟ گفتم ببخشید استاد. اومد و نحوه بستن این زخم رو هم بهم یاد داد ولی خودش زد. یه مریض دیگه اومد که زخمش لبه هاش خیلی نامنظم بود و هی میگفت طوری بزنید جاش نمونه. اینم اتند نحوه زدنش رو که از کجای زخم شروع کنیم تا لبه های رو به روی هم درست سر جاشون بمونند رو یاد داد. مریض بعدی هم مشابه بود و استاد چند تا رو خودش زد و آخری رو داد من زدم. مریض های بعدی رو هم رفتم از رزیدنت (یه رزیدنت دیگه)پرسیدم که بزنم یا نزنم؟ گفت بزن. زدم و کم کم راه افتادم. آخرش کمکی گفت که سرعتت خیلی خوب شده و باورم نمیشد بتونی بزنی.

الان ساعت ۶:۱۵ هست. خسته‌م. تا ۴:۴۵ پشت سر هم مریض دیدم. اونقدر سر پا وایستادم بودم، پاهام خشک شده بود و خم نمیشد. ولی خدا رو شکر از اون موقع تا الان فعلا مریض نفرستادن برا سوچور. 

آبرومم پیش بچه ها رفت. همه بین خودشون گفته بودن که این بلد نیست سوچور بزنه. ولی خب، به قول استاد همه ما یه روز اولی داشتیم. امیدوارم خوب پیش بره همه چی.