۲ مطلب در بهمن ۱۴۰۳ ثبت شده است

Consciousness is the worst thing we've got!

پرسیدم: به "زخم چشم" اعتقاد داری؟

جواب داد: نه! ما آدم ها، خیلی دوست داریم اتفاقات تحت کنترل ما باشد و اگر خودمان نتوانستیم، یک عامل بیرونی پیدا میکنیم که اتفاقات را به آن چیز نسبت بدهیم. اینگونه ذهنمان آرام می شود که حداقل نظمی بر جهان حاکم است. 

ادامه داد: جهان اهمیت نمیدهد که ما چه کسی هستیم. ما در جهان همانقدر بی اهمیت هستیم که انگار تو سرت را میخارانی و یک لایه سلول شاخی میریزد! بدون اینکه قصد و نیتی پشتش باشد; بدون آنکه آن لایه انتخاب شده شده باشد ... 

با خودم فکر کردم: ولی واقعا این پیدا کردن "علت" برای اتفاقات، خیلی آرامش بخش است. به اتفاقات زندگی معنا میدهد! اینکه بدانی، فلان کار نتیجه چشم زخم یا عقوبت بهمان کار است، تو را از فکر اینکه چقدر تنها و موجود رندومی هستی که حتی به دنیا آمدنش هم نتیجه احتمالات بوده، نجات می دهد.

وقتی میگم ز*ن*ا کده، I mean it!

با این مرد داشتیم در مورد اینکه "به گذشته برگردیم، چیکار میکنیم" حرف میزدیم. من گفتم برگردم میرم دنبال علاقه ام و ریاضی میخونم و مهاجرت میکنم. گفت من میترسم مهاجرت میکردم و دپرس میشدم. برگشتیم به گذشته و دیدیم که عامل افسردگی ما، پزشکی بود ... قبل از اون، واقعا آدمای خوشحالی بودیم ... 

مامانم میگفت خداروشکر که نرفتی دنبال علاقه ات و پیش ما موندی ... 

و من به این فکر میکنم که آیا من هم ممکنه به خاطر عشق به بچه هام، نذارم که به اون چیزی که میخوان برسند؟ هرچند که فکر کنم خواسته شون نامعقوله؟

مادر من فکر میکرد که با نگه داشتن من کنار خودش، از من محافظت خواهد کرد ... و شاید هم اینطور بوده! نمیدونم! شاید اگه میرفتم تو مسیر دلخواهم، بعدش سرخورده تر میشدم و برمیگشتم ... نمیدونم واقعا ...

ولی چیزی که میدونم و به همه الان میگم اینه: passion خیلی چیز کمیابیه. اگه واقعا نسبت به چیزی passionate هستید، برید دنبالش ... 

پزشکی و اون زناکده ای که توش درس خوندم، چیزهای زیادی رو درون من از بین برد. و irony قضیه اینجاست که دوباره میخوام وارد این زناکده و جو مسمومش بشم! و براش تلاش هم میکنم!

ریزوریوس هستم:)

ریزوریوس به لاتین یعنی خندان ... اسم عضله ای در صورت هست که باعث خندیدن میشه؛عضله خندانی ... ریزوریوستون همیشه منقبض❤

اینجا سعی میکنم زندگی روزمره‌م رو ثبت کنم:)