از وقتی یادم میاد، غمگین بودم و با این غم جنگیدم. زنده موندم، تلاش کردم، ناامید نشدم. ولی واقعا خیلی داره سخت میگذره این زندگی برام. اتفاقی هم نیفتاده، همه چی اوکیه. ولی من دیگه خسته‌م از جنگیدن. کاش یه قرصی بود، میخوردی و تموم. با اینکه علاقه ای به زندگی ندارم، نمیتونمم تمومش کنم. این همه جنگیدم برای چی واقعا؟ تهش این بود؟ این بود چیزی که شبا به خاطرش نخوابیدم؟ این بود چیزی که براش تحقیر شدم مدام‌؟