۱۸ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

روانشناس جدید

بیمارستان، هفته ای که آفم؛ منتظر دکتر پدربزرگم:

دیروز اولین جلسه تراپیم رو با روانشناس جدید شروع کردم.

آخر سر بهم گفت:"شروع که کردی به حرف زدن، با خودم گفتم با یه کیس افسردگی و وسواسی طرفم که هیچ کاری نمیتونه بکنه و باید بره بیمارستان بستری شه. بعد که از تحصیلاتت پرسیدم، تعجب کردم". گفت:" تو عملکردت خوبه و از پس خودت برمیای. فقط افکارته که تو رو در این حد آزار میده. واقعیت و اون چیزی که هست، با چیزی که توی ذهنته فرق داره".

قرار شد دو هفته یه بار برم پیشش. گفتم بهش که نمیتونم خوشحال باشم و خوشحالیم دوام زیادی نداره. گفتش که باید رو افکارم کار کنه.

در راستای پست قبل: لیسانس و ارشدش، روانشناسی بالینیه و phd هم علوم اعصاب شناختی (cognitive neuroscince). روش درمانشم cbt ه. قبلا هم باهام cbt کار شده و متدیه که فکر میکنم تا حدی روم جواب بده. باهام act هم کار شده که خیلی با act راحت نبودم. تمریناتش برام سخت بود و وسطش ناامید شدم ول کردم. Cbt هم تمرینات کمی نداره، ولی با تمرینات cbt باز بهتر کنار اومدم.

 

روانشناس خوب و بد رو از کجا تشخیص بدیم؟

به عنوان کسی که ۴-۵ ساله مشاوره و تراپی میرم و تا حدی میتونم روانشناس خوب و بد رو از هم تشخیص بدم، به یک نتیجه کلی رسیدم. نشستم همه روانشناس هایی که رفتم و برام خوب بودن و کسایی که بد بودن رو بررسی کردم تا شاید به یک ویژگی مشترک برسم. و دیدم که بله، یه راه افتراق هست.

اگر هدفتون روان‌درمانیه و نه گرفتن مشاوره و راهکار دم دستی، سراغ یک روانشناس بالینی برید. مخصوصا کسی که به اندازه کافی علوم اعصاب خونده و بلده. من اگه بخوام کسی رو به عنوان روانشناس انتخاب کنم، میرم سراغ کسی که لیسانسش حتما روانشناسی بالینی بوده باشه و برای phd هم رشته هایی مرتبط با علوم اعصاب خونده. یا دکتری‌ش رو هم در همون روانشناسی بالینی گرفته. چون عده ای هستند که لیسانس و ارشد تو رشته های دیگه ای مثل مشاوره دارند و برای دکتری وارد روانشناسی بالینی میشن.

همونطور که میدونید پایه‌گذاران روانشناسی مدرن، نورولوژیست بودند (پزشکی که متخصص مغز و اعصابه) و اصلا این علم آمیخته با نورولوژیه و جدا از هم نیستند. با این حساب به نظرم یکی از بزرگترین شوخی هایی که داره انجام میشه، دادن مجوز مطب و درمانگری به افرادیه که تو رشته هایی مثل مشاوره، روانشناسی عمومی، روانشناسی شخصیت و ... تحصیل کردند و به اندازه کافی علم اعصاب ندارند. بدترین به اصطلاح روانشناس‌هایی که باهاشون جلسه تراپی داشتم، افرادی بودند که روانشناسی بالینی نخونده بودند. اینا درکی از مشکل تو نداشتن. شاید راهکاری که میدادن، لزوما راهکار بدی نبود. ولی نمیدونستن و نمیتونستن توضیح بدن که چرا باید این کاری که میگن رو انجام بدم. شما فکر کن من افسردگی داشتم و هیچ کدوم از این افرادی که phd مشاوره داشتند تشخیص ندادند و مدام بهم انگ زدند. فکر کن من ocd داشتم که یه مشکلیه که در اکثر مواقع بدون دارو رفع نمیشه، و اینا تشخیص ندادن و صرفا به ارائه راهکارهای شخمی خودشون بسنده کردند. یادم نمیره اولین روانشناسی که مشکلم رو تشخیص داد، یه نامه ارجاع همون روز برام نوشت و فرستاد منو پیش روانپزشک ( فوق لیسانس روانشناسی بالینی داشت).

تو اپلیکیشن هایی مثل مشورپ و اسنپ داکتر هم مثل نقل و نبات از این phd های مشاوره و روانشناسی عمومی و ... ریخته. اینا برای مشاوره گرفتن برای یه مشکل رایج، بد نیستن. شایدم خوب باشن. ولی بدونید که اینا درمانگر نیستند! اگه اختلالی داشته باشید، اینا اکثر مواقع تشخیص نخواهند داد.

‌‌‌

من به مامانم: جمعه میرم کوه با دوستام

مامانم: پسر بینتون نباشه ها، + چند تا فحش:))))

‌‌

دانشجوی پزشکی بودن اینطوریه که تایم کات کردن و تو رابطه رفتنتم با بخش تنظیم میکنی. مثلا داخلی جنرال که بودم، با اینکه رابطه خوب نبود ولی خودمم سعی میکردم بهش فکر نکنم. یعنی وقتشو نداشتم. خون که اوضاعش بهتر بود، گفتم دختر دیگه وقتشه که الان تمومش کنی. وگرنه تو بقیه بخشای داخلی نمیتونی به راحتی move on کنی. یه روزم نرفتم و این فقط تو خون ممکن بود.

حالم نسبتا خیلی بهتره و دارم کنار میام

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

در راستای move on کردن، دیشب با یکی از دوستام حرف زدم و تا میتونستم گریه کردم. اونم هی جُک میگفت منو بخندونه:))) 

بیمارستان نرفتم و به اینترنمون پیام دادم ساپورتم کنه. اتندمون ۱۲ میاد. فعلا نیومده و امیدوارم به خیر بگذره. ساعت ۱۱ هم کلاس لام داشتیم و اونم نرفتم. 

صبح به جای صبحانه، بستنی خوردم فقط:/ بلکه یکم سروتونین تو مغزم ترشح شه.

صبح پیام داده بود که الکلمو که تو ماشینش جا گذاشتم، کی بیاره برام. گفتم فرق نداره و هروقت راهش این‌ورا افتاد. ویندوز لپ تاپمم قرار بود عوض کنه که اونو دیگه نمی خوام بهش بگم. میبرم بیرون عوضش میکنن. 

‌‌‌

بعد از اینکه یک هفته ای بود باهم حرف نمیزدیم، دیگه صبرم به آخر رسید و زنگ زدم بهش ... گفتم بیا روراست باشیم. به خاطر کشیک‌هات نیست که انقدر سردی و حرف نمیزنی. منم دیگه برام واقعا مهم نیست. نظرت چیه تموم کنیم همه چیو؟ گفت میتونیم تموم کنیم. لایف استایلمون باهم متفاوته و کلا متفاوتیم. و تموم کردیم. تو ده دقیقه:)

به عنوان تجربه اول، بدک نبود ... خوب نبود اصلا. ولی خب، افتضاح هم نبود ... 

یکم ناراحت بودم و هستم هنوز. ولی مطمئنم باهاش کنار میام و اینم میگذره ...

کشیک اکسترنی

اکسترن کشیکم و یه ساعت پیش یه مریض ارست کرد و مرد. اینترن رو زنگ زدن صدا کردن برای احیا. نرفتم من و نشستم تو پاویون ۴ کلمه درس بخونم. بعدش که رفتم، رزیدنت گفت چرا نیومدی برای chest compression؟ گفتم تا حالا انجام ندادم و بلد نیستم:/ که گفت دیگه اینو آدمای عادی هم بلدند. سکوت کردم و رفتم پرونده مریض رو بخونم شاید دوکلمه یاد بگیرم. میلودیسپلازی(mds) بود و پلاکت ۲۰۰۰ داشت. تو chest ش که دیشب گرفته شده بود، dih (diffuse alveolar hemorrhage) دیده میشده. عکسشو گرفتم و به کانالی که برای کیس هایی که میبینم زدم، فرستادم و یه ویس هم برا توضیحش برا خودم گرفتم.

امروز صبح یه مریض aml که دلش برای بیرون تنگ شده بود، پیشم گریه کرد. گفت من خیلی آدم فعالی بودم، یه دقیقه هم یه جا بند نمیشدم. دچار خستگی و ضعف و بیحالی میشه و بهش میگن شاید افسرده‌ای. میگفت ولی من افسرده نبودم؛ میدیدم که افسرده نیستم. خلاصه ازش آزمایش خون میگیرن و درنهایت این لوسمی براش تشخیص داده میشه. سومین نوبت شیمی درمانیش بود و موهاش کم کم داشت میریخت. 

بهش گفتم زندگیه دیگه، یهو یه بازی درمیاره و تو مجبوری باهاش کنار بیای. عزیزانت رو ازت میگیره، مریضت میکنه یا دارایی هاتو میگیره. ایشالا خوب میشی و دوباره همون آدم فعال میشی. با بغض گفت، یعنی خوب میشم؟  راستش جوابشو نمیدونستم. ولی مثل همه، حرفای امیدوار کننده مسخره زدم. تو پرونده‌ش نوع aml‌ش رو ندیدم. امیدوار بودم از اونا باشه که پیش آگهی خوبی داره.

این روزا تنها چیزی که دارم برای لذت بردن، غذا خوردنه. سعی میکنم موقع غذا خوردن لذت ببرم حداقل.

زندگی میگذره. درحال حاضر به یه بیخیالی عمیق نیاز دارم. نیاز دارم صبح تا شب درس بخونم و کسی رو هم نبینم. نیاز دارم از آدما دور بشم. متاسفانه آدما وجود دارند ولی. ارتباط با آدما سختی های خودشو داره. 

‌‌

مریضی داشتیم ۴۲ ساله و مبتلا به افسردگی که تو آسایشگاه روانی نگهداری میشد. سرطان رحم داشت و نمیدونم به خاطر چی مراجعه کرده بود. اسم افسردگی رو که شنیدم، دیگه حضور فیزیکی تو راند نداشتم و شرح حالش رو نفهمیدم. به خودم فکر کردم که چندسال بعد، شاید منم یه همچین وضعی دچار بشم. بعضی وقتا منم همینقدر ناتوان میشم. به شدت مودم پایینه و دوباره داره افکار خودکشی(نه به شدت قبل البته) سراغم میاد. یه بغضی توی گلوم هست که نمیذاره نفس بکشم. دلم نمیخواد با کسی حرف بزنم. دلم میخواد تا ابد خفه بشم. و یه چیزی بگم؟ به مریضایی که اکسپایر میشن غبطه میخورم.

دلم هم نمیخواد دیگه با تراپیست حرف بزنم. حتی کامنت ها رو جواب نمیدم، پیامای پی ویم رو چک نمیکنم و با صدای زنگ تلفن تمام تنم میلرزه ...

داخلی

مریضی که دیروز ctni‌ش مثبت بود، امروز اکسپایر شد. دیشب ضربان قلبش به ۲۰۰ هم رسیده بوده و مشخصا v tack بعد از mi بوده. جواب ctni کمیش هم اومده بود و 2 بود:( من تا به خودم بجنبم و رزیدنتا رو خبر کنم که آقااا این ctni‌ش دوئه هااا، دیدم که دارن کد ۹۹ خبر میکنن و متاسفانه مریض مرد. استادمونم یه رزیدنت قلب دید و گفت مریض مشخصا mi کرده بود و باید قبول کنید که از سرتون وا کردید(درد نداشت؛ ولی wide qrs tachycardia داشت و lbbb pattern بود؛ اندکی st elevation هم داشت). رزیدنت محبوب قلبم رو حتما شماها چشم زدید که چنین اشتباهی کرده:(

مریض با شکایت بیدار نشدن از خواب و عدم پاسخگویی به تحریکات آورده شده بود اورژانس. با فشار ۸ اومده بود و تو شوک بوده. از تشخیص های افتراقی شوک، آریتمی ها و mi هم هست. ولی جالبه که تو اورژانس ازش ctni نگرفتن و باتوجه به سابقه آلزایمرش، فکر کردن نورولوژیکه احتمالا. مشاور قلب هم اومده و نکرده یه ctni چک کنه🚶‍♀️ 

خلاصه که دیروز صبح موقع ویزیت اتند گفت ctni اورژانسی بگیرین. تا جواب ctni کمی بیاد، ۴ نوبت ctni کیفی مثبت شد. جریان مشاوره اورژانسی قلب رو هم که گفتم. خلاصه که مریض اکسپایر شد امروز و احتمالا شب دوباره یه mi کرده. تو پرونده‌ش نوشته نشده بود، ولی من پرسیدم، سابقه ischemic heart disease هم داشته سه چهار سال قبل. 

داخلی جنرال با اختلاف تا حالا سخت ترین و حیاتی ترین بخشمون بوده. مریضا مدام اینتوبه و بعدشم اکسپایر میشن.

مریضی داریم که با شکایت دفع خون از مقعد اومده بود و دیدیم که اصلا این کیس گوارشی نیست. طرف کراتینینش بیست بود:| و احتمالا به خاطر این کراتینین بالا، دچار ترومبوسیتوپنی شده و gi bleeding کرده. میگفت که من تا حالا هیچ مشکلی نداشتم (کراتینین ۲۰😫). استاد ازش پرسید شبا زیاد ادرار میکنی؟ و گفت که از وقتی خودمو میشناسم شبا ۴-۵ بار دسشویی میرم. و این یعنی ckd هستش و به صورت acute این اتفاق نیفتاده. تشخیص هم ttp بود براش. این مریض من نبود و اطلاعات زیادی ازش ندارم ولی جالب بودش.

این دو روزی که داخلی دارم میرم، اندازه این سه ماهی که تو بخشا ول میگشتیم مفید بوده.

اولین کشیک اکسترنی‌

رزیدنت قلب مورد علاقه‌م رو امروز دوباره دیدم. نه تنها دیدم، بلکه بیش از ۵ کلمه هم باهاش صحبت کردم^___^

حالا چگونه؟ امروز کشیک داخلی بودم. یه مریضمون ctni اورژانسیش مثبت شده بود. زنگ زدم رزیدنت کشیک و اونم اومد مشاوره اورژانسی قلب نوشت. رزیدنت مشاور قلب هم (قربونش برم) سریع خودشو رسوند. رزیدنت کشیک رفته بود و فقط من بودم. شرح حال مریضو دادم و هرچی خواستن در اختیارشون سریع گذاشتم. بهم گفت خانم دکتر شما رزیدنتی؟ گفتم نه والا، من اکسترنم. گفت آفریییین! به بغل دستیشم گفت از رزیدنت اوریانته تره[نسبت به مریض](در این لحظه میخواستم بغلش کنم واقعا. بگم قربونت برم، از اوریانته بودن خودته؛ تو فقط حرف بزن من بشنوم).

یه مشاوره کامل نوشت؛ ctni کمی خواست (تو قلب هم که بودیم از اینکه ctni کیفی میخوان و کمی چک نمیکنن تو اورژانس، رزیدنتاش کلافه بودن)، نوشت که علائمش به مشکلات قلبی نمیخوره و یه مشاوره اورژانسی نورولوژی درخواست کرد و رفت. 

اسم مشاوره نورولوژی که اومد، ذوق کردم که نکنه رزیدنت موردعلاقه‌م بیاد؟ و منتظر موندم. بعد از چند دقایقی، گوشی رو کمکی بخش داد دستم که رزیدنت نورولوژیه:| (چون من فقط اونجا بودم از داخلی جنرال و رزیدنت و اینترن داشتن تو بخشای دیگه به طور کولترال مریض بستری میکردن). گوشی رو برداشتم و متاسفانه یه خانوم بود:( توپش پر بود که کی برای من مشاوره اورژانسی نوشته. چیزایی که میدونستم رو گفتم و اون ازم پرسید الان اندیکاسیون مشاوره نورولوژی چیه؟ گفتم والا نمیدونم؛ رزیدنت قلب نوشته. پرسید اینترنی تو؟ گفتم نه اکسترنم. گفت اگه اکسترنی عیب نداره عزیزم؛ اشکال نداره بلد نباشی، هل نکن (یهو مهربون شد ^___^). پرسید میتونی از روی متن مشاوره بخونی؟ گفتم بله. و خوندم. گفت عیب نداره، خودم میام مریض رو میبینم. 

بعدشم دیگه رفتم نامه کشیکم رو رزیدنت کشیک امضا کرد؛ حداقل ۴ تا مریض جدید بستری شده بود و فردا کلی کار داریم. رزیدنت خودمون هم انسانی آژیته است. خودش داره abuse میشه و ماها رو هم ابیوز میکنه. شما فکر کن مریضمون پتاسیمش بالا بوده دیروز و گفت وامیستی بالاسرش تا آزمایش جدید نگرفتن و جوابش نیومده، بخش رو ترک نمیکنی. اینا کار اینترن و پرستاره. ولی چون تعداد پرستار کمه و مریض زیاده و اینا خیلی چیزا یادشون میره، اکسترن رو میذارن مامور یادآوری کردن:| حالا چرا پرستار استخدام نمیکنن؟ چون باید پول بدن به پرستار. ولی از اکسترن و اینترن رایگان میتونن استفاده کنن. تازه، پردیس ها و آزادها پولم میدن.

پ.ن: اولین tr زندگیم رو هم انجام دادم. خوشبختانه مریض اینتوبه بود و درد احساس نمیکرد؛ تا ته انگشتم را در کان مریض فرو کردم و هیچ مشکلی نداشت الحمدلله از لحاظ دفع:|

ریزوریوس هستم:)

ریزوریوس به لاتین یعنی خندان ... اسم عضله ای در صورت هست که باعث خندیدن میشه؛عضله خندانی ... ریزوریوستون همیشه منقبض❤

اینجا سعی میکنم زندگی روزمره‌م رو ثبت کنم:)