۶ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

چگونه بگویم چرا عاشقم ...


وقتی اولین بار مبصر شدم ...

از دوران پیش دبستانی من نقل است که :

خانم معلممون میخواسته مبصر! تعیین کنه، پرسیده کی بلده اسم بنویسه؟ منم دستمو بلند کردم که آقا من سواد دارم:) و مبصر شدم. مامانم میگه داشتم دفتر مشقت رو نگاه میکردم (اونجا که حروف الفبا رو مینوشتیم) و دیدم که کلی اسم نوشتی و به جای داریوش، دارپوش نوشتی! گفتم این داریوشه! و باید یه نقطه اش رو پاک کنی. و تعریف میکنه خیلی زود اومدی پاک کن برداشتی نقطه اش رو پاک کردی و گفتی که من مبصر شدم و معلممون گفته اسم بنویسم:))) . مامانم دقت کرده دیده اسم تمام خاندان رو اونجا پیاده کردم:))) داریوشم اسم پسر داییمه:)) . اسم همه ی دخترخاله هام ، پسرخاله هام، پسر عمه هام ، عمو هام، خاله هام و ... رو نوشتم اونجا که من مبصرم و باید اسم بنویسم:)))

مامانم میگه بهم گفته که باید اسم کسایی که شلوغ میکننو بنویسم نه هر اسمی که بلدم!:)))

پ.ن: قبل از مدرسه، از حدود ۴ سالگی خوندن و نوشتن رو یادم داده بودن و برای تمرین نوشتن و تشویق من به یاد گیری ، مامانم اسم همه ی فامیل رو میگفته و من مینوشتم و این باعث میشده از نوشتن ذوق کنم و چیزایی که مینویسم کاملا ملموس بتشه برام:) .  

آن دارویم بده که فراموشی آورد ...

خیلی وقته که یکی از چالش های بزرگم خوب کردن حال خودمه ...

مثلا دو ساعت میشینم چاووشی و گوگوش و مهدی یراحی و فریدون فروغی گوش میدم، با متن ترانه هاشون همذات پنداری می کنم، تو خودم فرو می رم و یهو پلی لیستم به یه آهنگ قری میرسه و پا میشم میرقصم:)))))

بعدش میرم یه میوه میخورم و برمیگردم سر کار و زندگیم ... این فعلا جدید ترین راهیه که برای خوب کردن شاید موقتی حالم پیدا کردم.

تو دانشگاه سعی میکنم بخندم و بقیه رو بخندونم ... خیلی پیش میاد بقیه ازم می پرسن که تو استرس هم می کشی؟ تو غمم داری اصلا؟ خیلیا بهم می گن چه خجسته ای! چه بی خیالی ... انگار حرف نزنی و بقیه رو ناراحت نکنی ، نشون دهنده ی بی دغدغه بودنته!

یکی از بچه های خوش اخلاق و درسخون و باسواد کلاسمون که از اون خودشیرین ها نیست و باید باهاش چند ساعت هم کلام بشی تا بفهمی چه آدم عمیقیه، سر و گردن رو افتاد. خیلی تعجب کردم تا اینکه فهمیدم شب امتحان سر و گردن پدرش عمل داشته (به خاطر سرطان) و دلیل افتادنش هم همین بوده و به هیچ کس نگفته بوده مشکلشو (حتی به استادم نگفته بوده چون با 9 افتاده و اگه به استاد می گفت قطعا یه نمره میداد بهش و پاس می شد). اما پیش بچه ها متهم میشه به بی غمی:) چون اشکاشو پیش بقیه نمی ریزه.


پ.ن : قلمم خشک شده و خیلی وقته نوشتنم نمیاد:) (نه اینکه قلم خوبی داشته باشما ولی قبلا نوشتن حس بهتری داشت برام و آروم ترم می کرد اما الان اینطوری نیس )

درک متقابل خیلی چیز خوبیه:))

امروز یکی از کلاس های عملی که استاد بسیار بی ملاحظه ای داره (از اینا که الکی کلاس رو طول میدن، مثال های گاها نامربوط میزنن و ... ) چند تا از بچه ها داشتن با گوشی بازی میکردن یا با هم حرف میزدن. البته نه تنها اون چند نفر ، تقریبا هیچ کس گوش نمیداد. استاد اون دو نفرو بیرون انداخت و گفت به همتون نمره منفی میدم. من حاضر بودم و هستم این درسو بیفتم! ولی تا ساعت ۶ تو دانشگاه نمونم. اما مجبورا نگه میداره. کلی هم خوشحال شدم و جمع کرده بودم که برم ... دخترا شروع کردن که استاد بزرگواری کنین و فلان ... نماینده مون هم که از ترم اول فقط داره جون میکنه برای ورودی جزو اون شلوغ کننده ها بود اما استاد اونو بیرون ننداخت(درجه شلوغیش پایین تر بود). بعد این دختر با صدای بلند رو کرده به نماینده میگه کسایی که با گوشی بازی میکردن پاسخ گو باشن:/ و کلی هم به استاد گفت که به خاطر ما! کل کلاسو ببخشید(طرف هم سهمیه است هم پردیسه. میخوام بگم فقط خودشو تو چشم میکنه . هیچ چیز خاصی هم نیس).

این رفتار هاش واقعا دیگه غیرقابل تحمل شده ... از ترم سه که ازدواج کرده دیگه خودشو جدا و بالاتر از ما میدونه. رفتارش کاملا تغییر کرده. خیلی تهاجمی تر شده. قبل از شوهر کردن همش میخواست با پسرا همگروهی بشه و ... که شاید با یکیشون ازدواج کرد. الان که دیگه به هدفش رسیده و خیالش راحته! خیلی از بالا به پایین نگاه میکنه. قضاوت کردن خیلی کار بدیه. اما این تغییر ۱۸۰ درجه رفتار بعد از ازدواج معتی دیگه ای جز این میتونه داشته باشه؟ 

دلم برای نماینده مون میسوزه ... از صبح انقدر دوندگی کرد برای بازدیدی که از یکی از آسایشگاه های شهر داشتیم:(( . تهشم هیچ کس پشتش نیس و منافع خودشون رو ترجیح میدن. این همه جور ما رو کشیده. حالا چی میشه یکبار هم ما جور اونو بکشیم؟

پ.ن : پ.ن رو که نوشته بودم حذف کردم. فکر کردم گفتنش درست نیس

چجور دختر/پسر ی براتون جذابه؟:))

امروز که داشتم از خیابون دانشگاه، هندزفری به گوش میومدم و آهنگ "ما بزرگ و نادانیم" چاووشی رو گوش میکردم، دو تا دختر با رژلب قرمز خوش رنگی جلوم وایستادن و گفتن میشه چند لحظه وقتتون رو بگیریم. آهنگو قطع کردم و گفتم بفرمایید! 

خیلی بی مقدمه پرسید چجور پسری براتون جذابه؟

منو میگید ، کلی خندیدم! و گفتم گزینه ندارید؟ گفتن نه! شرح بدید.(گفتن برای کار تحقیقاتی میخوایم)

هر چی فکر کردم ذهنم قفل کرد:))) تهشم گفتم چیزی به ذهنم نمیرسه و ازشون عذرخواهی کردم و به راهم ادامه دادم.

الان دوباره هرچی فکر میکنم میبینم بازم چیز خاصی به ذهنم نمیرسه:/ ... یعنی یه چیزایی به ذهنم رسیدنا ولی واقعا باید فکر کنم! 


حالا من میخوام این سوالو از شما بپرسم:))) ... اصلا بهش فکر کردید؟ چجور دختری/ پسری براتون جذابه؟ ویژگی های خاصی مد نظرتون هست؟

Dream

ولی کاش همه ی وسیله ها یه سنسوری روشون نصب میشد، وقتی گم شدن ، میتونستیم ردیابیشون کنیم. یه چهار پنج تا کنترل هم در اقصی نقاط خونه بود که هر جایی بودی دیگه نری دنبال وسیله بگردی. دکمه شو فشار میدادی ... بعد اصن خودش پا میشد میومد. یا اصلا دکمه نه! ... صداش میکردی ... خودش پا میشد میومد.

میگفتی مانتو؟ میگفت اومدم عزیززم ... 

میگفتم کیف عزیزم، هرچی لازمته بذار توی خودت. بعد بیا بریم.

تو یه چشم به هم زدن هم اراده میکردم و هر جا که میخواستم میرفتم ...

هعییی ... اینا خیالاتی اند که هر روز موقع از خواب بیدار شدن و لباس پوشیدن دارم:/ اما متاسفانه باید همه ی این کارا رو خودم انجام بدم

ریزوریوس هستم:)

ریزوریوس به لاتین یعنی خندان ... اسم عضله ای در صورت هست که باعث خندیدن میشه؛عضله خندانی ... ریزوریوستون همیشه منقبض❤

اینجا سعی میکنم زندگی روزمره‌م رو ثبت کنم:)