۹ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

یادم باشه ...

تو پست پایینی، دوستی که تو پ.ن۱ ازش نام بردم باهام قهر کرد. تلفنمو جواب نداد. پیاممو سین کرد جواب نداد. به صورت کاملا یهویی. دارم تکه های پازلو میچینم کنار هم که ببینم چی شد که اینطوری شد ...

حقیقتش من وقتی یه رابطه دوستی رو با یکی شروع میکنم و حالم خوبه با یه نفر، خیلی سخته برام هضم کات کردن.

اما دوستی ها همونجور که یهویی شروع میشن میتونن یهویی هم تموم بشن. باید حواسم باشه حتی نزدیک ترین دوستا هم قابل اعتماد نیستن و ممکنه همه چی یهو خراب بشه. 

ما دو تا همیشه با هم بودیم، اما نفر سومی هم اومد تو دوستیمون. میخواستم سه تایی با هم باشیم. اون دو تا باهم جور در نیومدن. الان دوستمم با من مشکل پیدا کرده (نمیدونم چی شد دقیقا). البته به خاطر نفر سوم نیست. خیلی چیزا رو میشه کنار هم گذاشت و نتیجه گرفت.

حوصله ندارم توضیح بدم ... اما یادم باشه ؛))) 

در هم برهم

امروز به مناسبت خراب کردن ایمنی (کاملا هم آماده بودم برای این موضوع) کلی پول خرج کردم:/

کارت اصلیم در آستانه خالی شدن بود. انقدر خرج کردم و چیز میز خریدم که ۳۵۰۰ تومن ازش باقی موند:/

و بعد در کمال پررویی این کارتمو ول کردم از اون کارتی که بابام یه مبلغی رو ریخته بانک و سودش هر ماه واریز میشه و پس اندازمه مثلا:/ خرج کردم. قرار گذاشته بودم با خودم که انگار که همچین کارتی ندارم دست بهش نزنم تا یه چیز خوب بخرم باهاش. اما هر ماه هم بابام پول میریزه هم اندک حقوق خودم هست، سر ماه باز یه چیزی کم میارم:/ از پس اندازم خرج میکنم. حقیقتش قیمت همه چی دو برابر شده. باید یه فکر اساسی بکنم و خرجامو کمتر کنم:((

پ.ن۱ : یکی از دوستام با یکی از پسرای همکلاسیمون مقاله ISI پابلیش کردن. یکی دیگه از دوستامم با ترم بالایی ها کار کرده و قراره ارائه بدن. سوال من اینه که مگه ما علوم پایه نیستیم؟ یعنی کارکردن مقاله ISI اینقدر مسخره است که یه دانشجوی ترم ۴ هم بتونه؟؟؟ راستش کسایی که خیلی میرن پیش استادا و خودشونو نشون میدن، کارشون خیلی جلوئه‌. اما من اعتماد به نفسشو ندارم برم به استاد بگم تو یکی از کارای تحقیقاتی که انجام میدی منم باشم:(. دوستا و اینا هم همه میخوان جلو باشن ازت و راهنمایی نمیکنن:(. دوست ترم بالایی هم ندارم. یعنی آشنا دارم ولی بهشون نزدیک نیستم. راستش خودم سطح خودمو میدونم. سطح دوستامم میدونم. واقعا هیچ کدوم از اونا طرحی ارائه ندادن. استاد و دانشجوهای phd همه کاره بودن و فقط اسم اینارم آوردن. 

یادمه یکی از بچه ها(همونی که با ترم بالایی ها مقاله پابلیش کرده) به استاد تغذیه گفت که من میرم فلان کمیته تحقیقات (دانشگاه ما هم تا دلتون بخواد کمیته تحقیقاتی داره) . و استاد خیلی ظریف و با احترام گفت کار دانشجو فقط درس خوندنه. خود من کلی مقاله نوشتم اما تو هیچ کدومشون به معنای واقعی کلمه علم تولید نکردم. 

خلاصه که احساس عقب بودن از قافله رو دارم:/

پ.ن ۲ : یه استاد خانمی داریم، کرده ، از اون کردهای خوشگل. خوش اندام، خوش برخورد، خانوم، خوش صدا، همه چی تموم:))) . از اونا که اگه مرد بودم، استاد بودم، حتما بهش پیشنهاد ازدواج میدادم:/ بعد من همیشه میگفتم این مردی که اینو طلاق داده خیلی بیشعور بوده. آخه آدم یه همچین چیزی رو طلاق میده؟

این ترم قرار بود این خانوم بیاد(خیلی باسواده). گفتن براش مشکل پیش اومده و یکی از استادای بد رو فرستادن. گفتم حتما شوهر کرده و حاملس:/. الان خبر رسید از بچه ها که حاملس و رفته ایتالیا که بچشو اونجا به دنیا بیاره:)))

الان به پیش بینی هام ایمان می آورید؟:)))

پ.ن۳ : ببخشید کامنتا رو تایید نکردم.

نصیحت میکنم خودم را

این هفته ، به مدت ۶ روز ۶ تا امتحان داریم. میکروب که سه واحدیه تموم شد امروز. فردا ویروس داریم و یک واحده و تصمیم گرفتم کلا حذف کنم و برم شانسی بزنم. اما نمونه سوالا رو که نگاه میکنم چقدر آسون اند، دلم نمیاد. از طرفی زبان تخصصی ۸ نمره است و سه واحده و قطعا تو نصف روز نمیتونم بخونم ... (ویروس هم ۲ نمره است)

به هر حال از خیر یکی باید بگذرم دیگه. ترجیح میدم از خیر ویروس بگذرم:/ و بشینم زبان بخونم.

نوشتم اینجا که وسوسه نشم برم ویروس بخونم:/ . دو نمره ارزششو نداره دختر. ۱۸ نمره دیگه هست و میتونی جبران کنی. از طرفی قراره کنفرانس هم بدی و یه نمره هم کنفرانس نمره داره. بشین زبانتو بخون دختر خوب. باشه؟ 

چگونه سوالی که بلدیم را غلط بزنیم!

سوال داده شباهت باکتری ها و یوکاریوت ها چیه (مربوط به جلسه اول بود و سوال خیلی ساده. چون نخونده بودم دقیق یادم نبود ولی میدونستم جوابو)

کلی ذوق کردم که آخ جون بلدم. تو غشاشونه دیگه. غشای یوباکتر ها و یوکاریوت ها شبیه هم بود، ولی با مال آرکی باکتر ها فرق میکرد.

رفتم سراغ گزینه ها. ولی خب گزینه لیپیدهای استری رو به طرز عجیبی خط زدم! گفتم این که نیست. بعد یه گزینه دیگه بود که فقدان موکوپپتید ها! اونو زدم! و همش تعجب میکردم گزینه درست چرا اینه! این چه پپتیدیه که نه تو یوکاریوت جماعت پیدا میشه نه تو باکتری:/ . هنوزم متعجبم چرا با وجود این همه ذوق که اینو یادمه، غلط زدم.


۴ تا غلط دارم از ۱۲ سوال که همه شون اینجورین:/ ...

#میکروب

جواب زنده بودنم مرگ نبود...



استرس خود را چگونه مدیریت کنیم:/

هفته بعد میان ترم داریم. 6 روز و 6 امتحان. کلی استرس گرفته بودم که خیلی از درسا رو شب امتحانی ام و وقت ندارم و فلان و ... .

بعد از خودم سوال کردم، خودم جان! تا حالا درسا رو چطور پاس کردی؟

خودم جان گفت که حتی اگه 20 روز برای یه امتحان فرجه داشتم، شب امتحان می خوندم! اصلا همین زبان یک، یادته صبح امتحان پا شدی یه یونیت خوندی؟

گفتم بهش عه آره یادته؟ چقدرم خوب دادم!

گفت پس زر نزن و با آرامش بخواب:)))))

مرد خونه ... نان آور خونه و ...

ولی مرد خونه بودنم خیلی سخته ها:))

داشتم از دانشگاه می اومدم که خواهرم زنگ زد گفت یه مدار الکتریکی ساده باید درست کنم و نمره بگیرم. گفتم چی لازمته؟ گفت تو چقدر خنگی! یه مدار ساده دیگه. یعنی چی که چی لازمه! بلد نیستی یه سرچ کن ببین چی لازمه. 

سرچ کردم دیدم باید سیم و کلید و لامپ و باتری و جا باتری و جا لامپی بخرم! 

رفتم لوازم الکتریکی فروشی ها. از هر کی پرسیدم گفتن ما نداریم. یکیشون گفت اینجاها هیچ چی پیدا نمیکنی. ما قطعات الکتریکی مثل LED و اینا داریم. لامپ کوچیک نداریم. آدرس یه پاساژ تو بافت های قدیمی شهر رو دادند. به هر بدبختی بود پیداش کردم:). وقتی وارد در پاساژ شدم از ذوق کلی عکس ازش گرفتم:))). غافل از اینکه بدبختی تازه داره شروع میشه

سه طبقه داشت پاساژه. دونه دونه مغازه هاشو گشتم و هر کدوم منو به مغازه ی دیگه ای ارجاع میدادن. یکیشون گفت اینجا به جایی نمیرسی. اینجا پاساژ جدیده(سال تاسیسش ۷۷ بودا!) از اینجا برو بیرون و پاساژ قدیم رو بگرد. در همین حال که داشتم دنبال درب خروج میگشتم، شانسی رفتم تو یه مغازه تا آدرس پاساژ قدیم رو بپرسم. مشکلمو گفتم و گفت برو مغازه روبرویی، عباس آقا داره. رفتم پیش عباس آقا. یه پیرمرد مهربون بود. وسایل مورد نیاز رو گفتم و بهم داد.

اما قسمت سختی پدر خانواده بودن، فکر میکنید این در به در دنبال وسیله گشتنه؟ خیر! قسمت سختش اونجاس که میدونستم یه لامپ مورد نیازه . یا میدونستم یه متر سیم کافیه ولی از ترس اینکه برم خونه و خواهرم بگه کمه و فلان، ۴ تا باتری خریدم، دو متر سیم، چهار تا جا لامپی و ... ! . از ترس اینکه بگه من خواهر (پدر) بدی ام!

یاد خودم افتادم. یاد بچگی هام که سر چیزای کوچیک چقدرر غر میزدم! . یادمه منم مدار درست میکردم، بابام رفت وسیله هاشو خرید و با کلی ذوق برام درست کرد و گفتم نه من اینو نمیخوام! بد درست کردی. بنده خدا رفت مغازه دوستش و یه مدار با چند تا لامپ و کلید برام درست کردن (لحیم کاری و اینام شده بود). کلی سیم و لامپ و باتری و اینام خریده بود که تمرین کنم تو خونه. بماند که مدار من تو مدرسه برگزیده شد( اونجا دیگه خودم درست کردم:دی) و رفتم منطقه و تو مسابقات آزمایشگاهی اول شدم و از اونجا هم رفتم استان و سوم شدم. تا حدی زحماتش جبران شد، ولی الان کم‌کم دارم استرسی که بابام اون موقع کشیده بود رو درک میکنم. سر اینکه بهترینا رو برام فراهم کنه. سر اینکه نکنه چیزی بخوام و نتونه برام بگیره. البته طوری نبوده که هر چی بخوام بهم بدن و لوس بار بیاما، بحث من یه چیز دیگه است.


مامان بودنم سخته. من معمولا گوشی دیر جواب میدم! و مامانم هربار کلی نگران میشه و گاهی هم بعدش کلی دعوام میکنه. امروز زنگ زدم خونه و خواهرم دیر جواب داد. اولش نگران شدم ولی بعدش که جواب داد میخواستم فحش بارونش کنم منتها دیگه خودمو کنترل کردم:دی


پ.ن : دو روز مامانم اینا نیستنا، سنگینی بار زندگی با یه بچه! (خواهرم) رو کاملا رو دوشم حس میکنم. رسما مرد خونه شدم:/ . هر بار که از دانشگاه میام زنگ میزنه کلی وسایل سفارش میده:/. بعدشم میگه تو بخر، پولشو از بابا میگیرم و بهت پس میدم. اما یادش میره و هزینه ها هم میفته روی کارت بدبخت من:/

برمیگردم

دلم تنگ شد برای وبلاگم:/

بر میگردم دوباره:))) ... ۲۴ ساعت نتونستم دووم بیارم:/

اگر بار گران بودیم و این صوبتا

سلام.

همه ی پستا رو عدم نمایش زدم.

احساس کردم نیاز دارم یه مدت نباشم تو این فضا .

ممنون از همه تون که خوندید منو و دنبالم کردید.

با اجازه

ریزوریوس هستم:)

ریزوریوس به لاتین یعنی خندان ... اسم عضله ای در صورت هست که باعث خندیدن میشه؛عضله خندانی ... ریزوریوستون همیشه منقبض❤

اینجا سعی میکنم زندگی روزمره‌م رو ثبت کنم:)