۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

#۲۱

در آخرین لحظات ۲۰ سالگی یه تصمیمی گرفتم که نمیتونستم بگیرم ... کاری کردم که چند سال بود نمیتونستم انجام بدم. و با دلی پر از احساسات متناقض به استقبال فوت شمع ۲۱ سالگی رفتم ...

۲۱ سالگی عزیز، خوب باش برام ...

این قدر اگر معطل پرسش نمی‌شدم / شاید قطار عشق مرا جا نمی‌گذاشت

تحلیل کردن و نتیجه گرفتن همیشه برایم لذت بخش بوده و هست ... کوچکترین حرف ها و حرکات دیگران را در ذهنم ثبت میکنم و شروع میکنم به ربط دادن موضوع ها به یکدیگر و گرفتن نتیجه ای کلی ... گاهی آنقدر ذهنم پر می شود که بی توجه ترین می شوم به اطرافم. گاهی به قدری غرق در افکارم هستم که متوجه مکان و زمان نمی شوم و به خودم که می آیم، خود را جایی پیدا میکنم که نمیدانم چگونه از آنجا سر در آورده ام!

مدتی سعی کردم هر آنچه به ذهنم می رسد را ثبت کنم. به خودم که آمدم دیدم، چند هفته است فقط می نویسم و می نویسم ... نوشتن آشفتگی ذهنی ام را کم میکرد. کانال تلگرامم پر است از نوشته ها و نتیجه گیری هایم. نوشته هایی که حتی برنگشتم بار دیگر بخوانمشان. چون فقط می نویسم که آرام تر شوم. هنوز هم کانال پرایوت تلگرامم مهم ترین منبع آرامش من است. هر موقع که افکار مختلف به سمتم هجوم می آورند، شروع میکنم به نوشتن در کانال ... حالا چرا کانال؟ چون سهل الوصول تر است.

این مقدمه را نوشتم تا علت کم کار بودنم در وبلاگ را توضیح دهم. این روزها افکارم آشفته تر است ... انقدر به موضوعات مختلف فکر میکنم که نمیدانم کدام را بنویسم. درباره موضوعات مختلفی فکر کردم و دلم میخواست بیشتر تحقیق کنم و بیشتر بنویسم. راستی نگفتم، دنبال کردن پیج های فمینیستی اینستاگرام افکارم را آشفته تر هم کرده است. به موضوعاتی مثل کودک همسری، بکارت،مهریه، پذیرفتن نقش والدی، حجاب اختیاری و ... ساعت ها فکر میکنم، مطالب موافق و مخالف را میخوانم و سعی میکنم به نتیجه برسم. هم میخواهم درباره این موضوعات بنویسم و هم جرئتش را ندارم. چون میدانم اطلاعاتم کم است و باید بیشتر و بیشتر مطالعه کنم. پرایوت نبودن وبلاگ و بیشتر بودن خواننده هایش شهامتم را برای نوشتن کم کرده است. ساعت ها فکر میکنم و شروع میکنم به نوشتن؛ اما نمیتوانم گزینه "انتشار" را فشار دهم. و این عدم قطعیت و اعتماد بیشتر ناراحتم میکند. از عدم قطعیت نوشتم. همه چیز را بارها زیر سوال میبرم و به هیچ چیز مطمئن نیستم. ممکن است افکار و عقاید منِ دیروز و منِ امروز متفاوت باشد. خواندن کتاب و مطلبی جدید مرا به فکر فرو میبرد و حتی ممکن است نظرم راجع به یک موضوع عوض شود. نمیدانم این انعطاف پذیری خوب است یا بد. حتی نمیدانم اسمش انعطاف پذیری است یا حماقت. و حتی الان به قدری به همه چیز شک دارم که مطمئن نیستم جملاتم از نظری نگارشی درست هستند یا نه!

این عدم قطعیت و اطمینان به شدت آزارم می دهد. دلم می گوید، این مطلب را هم مثل همه ی مطالبی که نوشتی تایید نکن ؛ شاید بعدا پست بهتری نوشتی و این چرندیات ارزش منتشر شدن ندارند. اما میخواهم این بار به حرف دلم گوش نکنم و این بازی کثیف "عدم انتشار پست ها" را تمام کنم. 

پ.ن : عنوان از فاضل نظری

گفتی چه کسی؟ در چه خیالی؟ به کجایی؟ بیتاب توام، محو توام، خانه خرابم

امتحاناتم دیروز تموم شد. به هر نحوی که بود ...

اولین کاری که بعد از امتحان کردم این بود که زنگ بزنم یه وقت آرایشگاه بگیرم. بعدش خوابیدم تا 9 شب:)

یه حس دلتنگی و پوچی عجیبی دارم ... 

امیدوارم زود تر به حالت نرمال برگردم ... این روزا خیلی به مرگ فکر میکنم و بغض می کنم.

پ.ن : عنوان از بیدل

ریزوریوس هستم:)

ریزوریوس به لاتین یعنی خندان ... اسم عضله ای در صورت هست که باعث خندیدن میشه؛عضله خندانی ... ریزوریوستون همیشه منقبض❤

اینجا سعی میکنم زندگی روزمره‌م رو ثبت کنم:)