نه به شبکه های اجتماعی:)

اینستاگرام رو دی اکتیو کردم ، برای تلگرام محدودیت زمانی تعیین کردم و توییتر رو به مدت یه ماه بلاک کردم.

عمیقا حس خوبی دارم. دلم میخواد از شبکه های اجتماعی یه مدت فاصله بگیرم. الان دیگه وقتی گوشی رو باز میکنم، میرم سراغ فیدبیو و طاقچه:). آهنگ باز میکنم و بیشتر فکر میکنم. 

امیدوارم این یک ماه بدون شبکه اجتماعی خوب باشه و وسط راه جا نزنم.


دلم برای وبلاگ تنگ شده بود. یکم حرف بزنید ... ببینم کیا هستن، کیا همچنان دارن اینجا رو میخونن؟

پ.ن : اپلیکیشن هام رو با برنامه stay focused بلاک کردم. قابلیت های مختلفی داره. من خیلی راضیم ازش ^_^

مامان بزرگه

یاد دعوا های مامان بزرگ خدابیامرزم و بابابزرگ افتادم. موقع دعوا، مامان بزرگم قهر میکرد و می رفت برای خودش یه چیزی درست میکرد تنهایی میخورد:) و به بابابزرگمم تعارف نمیکرد. بابابزرگمم پا میشد میرفت مغازه. شب که برمی گشت، همه چیز عوض می شد. انگار نه انگار که اتفاقی افتاده. مامان بزرگم کتش رو در می آورد، بابابزرگ می رفت وضو می گرفت و شامشون رو میخوردن. کلی هم قربون صدقه من می رفتند.

یادم میاد چند باری هم مامان بزرگ تهدید به طلاق گرفتن کرد:))) . خیلی هم خنده دار تهدید میکرد:) طوری که خود بابابزرگمم خندش می گرفت.


چند روز پیش رفته بودیم خونه بابابزرگ. حال و روزش اصلا خوب نیست. یکی دو ماه قبل آمبولی ریه داده بود و وضعش بدتر هم بود. تو بیمارستان هم همش غر می زد:)‌ 

هر موقع می ریم اونجا، اسم مامان بزرگ که میاد دیگه نمیتونیم خودمونو کنترل کنیم. نبودنش خیلی اذیت میکنه. خونه شون دیگه اصلا مثل سابق نیست. خونه بی روح شده. 

دلمون براش خیلی تنگه:(

کنکوری های گل:*

کنکوری های گل ... براتون بهترینا رو آرزو میکنم.

استرس نداشته باشید و با اعتماد به نفس برید که فردا بترکونید.

فقط یه تجربه از کنکور خودم بگم، من همیشه به ترتیب دفترچه پیش میرفتم! ولی سر جلسه کنکور ترسیدم و بعد از زیست رفتم سراغ شیمی:/ چون میگفتن ضریبش بیشتره و ... گفتم بذار خوب وقت بذارم. ولی تو شیمی ۹ تا غلط داشتم و ۶۰ زدم:/ اونم شیمی که انقدر مسلط بودم. برای فیزیک هم وقت به شدت کم آوردم و خیلی از سوالا رو ندیدم اصلا! و ۴۵ درصد زدم تو ۱۲ دقیقه وقتی که مونده بود. درحالی که اگه با آرامش و با ترتیب قبلی میرفتم، درصدام بهتر میشدن. هزار بار بهم گفته بودن کار جدیدی نکن سر جلسه کنکور! ولی بازم فکر کردم این کنکوره و فرق داره.

هییییچ فرقی نداره بچه ها. به خودتون استرس بیخود ندید

براتون بهترینا رو میخوام

اینم از آخرین امتحان علوم پایه:)

۵ ترم علوم پایه هم تموم شد:)
فکر نمیکردم یه روزی این جمله رو بنویسم:)، برام خیلی دور بود ترم ۵! ترم اول که بودم، فکر میکردم به ترم ۵ که برسم قراره خیلی خفن، شاخ، عاقل و بالغ بشم! 
تو این ۵ ترم سعی کردم مهارت های مختلفی کسب کنم، با یه سری از ترس هام مقابله کنم و شجاعت بیشتری کسب کنم.
امیدوارم از فیزیوپات پزشکی شیرین تر بشه:)

پ.ن : شهریور علوم پایه دارم ^___^

داشتم رد میشدم، گفتم یه پستی هم بذارم:/

حتی فکرشم نمیکردم انگل شناسی سخت ترین درس علوم پایه باشه!

امتحان ۵۰ تا سواله

۱۵ تا کرم ۱۵ تا تک یاخته ۱۰ تا حشره و ۱۰ تا قارچ

از ۸ تا جزوه قطور و با جزئیات کرم ۶ تاشو خونده بودم که دیدم هیچ چی یادم نیست !و برگشتم از اول همراه با تست زدن دوباره مرور کنم. قرار بود دیروز ترماتود ها رو تموم کنم که خوابم برد:(

از صبح هم هیچ چی نخوندم ... امروز باید نماتود رو تموم کنم + شیستوزوماها که از ترماتود ها مونده ...

نمیدونم تک یاخته رو چیکار کنم! سه روز نشستم مرکل خوندم و تو این سه روز فقط تونستم انتاموبا هیستولیتیکا رو تموم کنم:/ روزی یک ساعت میخوندم ... دیگه مارکل دو بیخیال شدم و جمعه رو گذاشتم برای جمع بندی تک یاخته از جزوه ها. استاد گفته از کتاب میده ولی چه کنم که مارکل به شدت مزخرفه! میخواستم مالاریا رو حداقل از کتاب بخونم ولی وقت نیست:(

تعلل و procrastination کارمو سخت تر میکنه:/ ... تا حالا هیییچ امتحانی حتی سر و گردن هم برام انقدر سخت نبوده:(

وقتی یادتون رفته چطور دوبل پارک کنید، لطفا سوپرمن بازی درنیارید:/

پس از انجام یک پارک دوبل ناموفق در خدمتتون هستم:)
بابابزرگمو آوردیم پیش دکترش، بابام جا پارک پیدا نکرد و دوبل پارک کرده بود! گفت پشت فرمون بشین اگه کسی خواست حرکت کنه ماشین رو این ور اون ور بکش که مزاحم نباشیم.
منم نشستم پشت فرمون داشتم با یکی از دانش آموزام حرف میزدم که یهو دیدم یه جای پارک خالی شد و رفتم که یه پارک دوبل برم:)))
آخرین باری که دوبل رفته بودم، مربوط میشه به امتحان رانندگی دو سه سال پیش:)
تو ذهنم داشتم دنبال فرمول دوبل پارک می گشتم که یهو دیدم آینم با آینه بغلی در یک راستاس! یه جرقه هایی تو ذهنم زده شد. از آینه داشتم پارک بان رو می دیدم که دستاشو روی دستاش گذاشته تا ببینه دارم چیکار میکنم (چون قبلش گفت ماشینو بکش جلو و من هل شدم خاموش کردم:/) ، استرس گرفته بودم ... به خودم آرامش دادم و گفتم، ببین قراره فرمون رو کامل بچرخونی بعد دستگیره ماشین بغلی رو که دیدی ، فرمون رو درست کنی! همین کارو کردم منتها بد در اومد و نصف ماشین بیرون بود:/ ... دیدم خیلی ضایعست دوباره آینه در آینه شدم تا همین روش رو اجرا کنم. از دفعه قبل بهتر دراومد و یذره از  ماشین تو بیرون موند! میخواستم دوباره همین حرکتو برم که جشمم به پارک بان و مردم افتاد! خجالت کشیدم و تو همون حالت موندم.
الانم گفتم از این شاهکارم یه پست بذارم ...
پ.ن :دوستان دقت کنید من ناشی نیستم، منتها ماشین زیر دستم نیست و شروع مجدد سخته برام همیشه:(
اون موقع ها که ماشین ارزون بود (سال قبل) به بابام گفتم برام بگیره که گفت نمیتونی از ماشین نگه داری کنی ... البته اگه باز به همون قیمتا برگرده بازم بابام نمیگیره برام و معتقده از پس پنچری و بنزین زدن و اینا برنمیام:/ 

و چه تشنگی ها که نخواهیم کشید

ماه رمضون داره شروع میشه و موندم منی که به ازای هر قدم راه رفتن نیاز به اب خوردن پیدا میکنم، چطوری قراره دووم بیارم؟

شاید یکی دو روز روزه بگیرم (صرفا برای تهذیب نفس و این داستانا) ... اما انصاف نیس تو این روزای گرم و طولانی، تشنگی بکشم:(  به خاطر اینکه بقیه روزه هستند ...

سندروم ترم اول:)

این پست در جواب کامنت یکی از دوستان نوشته شده. دوستی که گفت بهتره کامنتش خصوصی بمونه:)


قبل از اینکه به مشکلی که شما داری جواب بدم، میخوام از آنچه که روزهای اول دانشگاه بر من گذشت بنویسم ... از احساس متناقض و بدی که ترم اول و دوم نسبت به خودم و رشتم داشتم ... به همه ی اینا اینم اضافه کن که تا ترم سه نتونسته بودم با رتبه کنکورم کنار بیام:) . سه ترم با خودم کلنجار میرفتم و احساس بدی نسبت به دانشگاهی که قبول شده بودم و رتبم داشتم ... از اینکه نتونسته بودم از توانایی هام به میزان کافی استفاده کنم ... تا ترم سه همچنان عذاب وجدان روزایی که خوب درس نخونده بودم و یک ماهی که سال کنکور از دست داده بودم با من بود.

8 صبح شنبه ، روز اول دانشگاه، وارد کلاس آناتومی شدم. نحوه تدریس استادمون طوری بود که برای دانشجویی که از دبیرستان پا شده اومده، قابل فهم نبود. جلسه اول ترمینولوژیه وبقیه استادا طوری درس میدن که دانشجو فقط با اصطلاحات آناتومی آشنا بشه. اما ما نه تنها با چیزی آشنا نشدیم، بلکه کاملا گیج طور از کلاس خارج شدیم! 

اون روز کلاسم ساعت 4 تموم شد و اومدم خونه و از شدت خستگی تا 10 خوابیدم! شروع کردم به پیاده کردن ویس و جزوه نوشتن. 4 ساعت تمام، گری و اسلاید و گوگل جلوم بودن تا بفهمم استاد چی میگه! توی این 4 ساعت فقط تونستم نیم ساعت از جزوه رو پیاده کنم:)))) . انقدر خسته شدم که دیگه بیخیال یک ساعت باقیمونده شدم و گرفتم خوابیدم! فرداش 8 صبح بافت داشتیم، و 10 دوباره آناتومی. حین پرسش و پاسخ استاد متوجه شدم که superfacial fascia که دیشب دربارش خونده بودم دقیقا چیه! یخورده هم بافت شناسی کمکم کرد تا بفهمم همون لایه زیر skin و هیپودرمی هست که تو بافت خوندیم. مفهوم همین فاسیای سطحی تو جلسه اول آناتومی عملی دیگه برام کامل جا افتاد! وقتی که استاد پوست رو زد کنار و فاسیای سطحی رو نشون داد!

بیا این اتفاقات رو تحلیل کنیم و یخورده به شرایط دیگه تعمیمش بدیم.

اولین چیزی که از این خاطراتم میشه فهمید اینه که کمال گرایی در تک تک جملاتش موج میزنه:) (اینکه من موقع نوشتن تک تک جملا ت هدفم این بود این کمال گرایی رو به عنوان عامل اصلی تمام حس های بد معرفی کنم هم بی تاثیر نیست:دی). از حس  وحالم که نسبت به دوران کنکور نوشتم بگیر تا نحوه ی جزوه نوشتنم ...

سه ترم حس و حال بد نسبت به رتبم داشتم چون نتونسته بودم کامل از همه ی روزهام استفاده کنم و یه سری کم کاری هایی داشتم. حالم خوب نبود چون کامل نبودم ... چون عذاب وجدان این کامل نبودن همیشه همراهم بود.

نوشتن نیم ساعت از یک جزوه ی یک ونیم ساعته، 4 ساعت برام طول کشید چون میخواستم هر جمله ای که استاد میگه رو کامل بفهمم! و بعد بنویسمش! شاید 4 بار به یک جمله گوش میدادم و بعد میرفتم تو اسلاید و کتاب و گوگل راجع به اون یک جمله میخوندم و بعد ترکیب همه شون رو وارد جزوه میکردم! و تهش هم آخر جزوه یا تو جلسات بعدی میفهمیدم که تلاش من برای کامل یادگرفتن بیهوده بوده چون کامل یادگرفتنی وجود نداره ... یادگیری به مرور زمان تکمیل میشه ...

چون برای جزوه نوشتن پدرم به شدت دراومده یکم بیشتر میخوام درباره جزوه نوشتن بنویسم:) . ما یه همکلاسی داشتیم که موقعی که هیچ کدوممون نمیتونستیم برای آناتومی جزوه بنویسیم، اون سه ساعت بعد از کلاس جزوه ش رو تو گروه میذاشت و بچه ها جزوه اونو می خوندن. تایم زیادی برای جزوه نوشتن نمیگذاشت. جزوه ش رو پاک نویس نمیکرد و از  قلم خورد ها و اشتباهاتی که داشت خجالت نمیکشید. من اعتماد به نفس اینو نداشتم که جزوه ناقص تحویل بچه ها و حتی خودم بدم! و برای هر کلمه کلی سرچ میکردم! اما اون بعضی جاها رو راحت خالی میذاشت و حتی بعضی کلمات رو با spell اشتباه می نوشت! برای درست نوشتن کلمه های انگلیسی هم حتی وقت نمیداشت. اما استمرار داشت و همیشه سه چهار ساعت بعد از کلاس جزوه رو تو گروه میذاشت. نتیجه چی شد؟ اون با اینکه گری نخونده بود، با همین جزوه نوشتن توی میدترم از 4، 3.9 شد و من 1.2 :))) . چون سعی میکردم همه چیز رو کامل یاد بگیرم! و نمیتونستم کامل یادبگیرم! درنتیجه وسط کار بیخیال می شدم. خسته می شدم ... من گری خونده بودم و تحقیق کردم هرکی گری خونده بود زیر 2 شده بود. چون جزوه بسیار متفاوت تر از گری بود:) .

علت کم درس خوندن من در ترم اول این بود که میخواستم خوب باشم! میخواستم همه چیز رو یاد بگیرم! سراغ رفرنس های سنگین میرفتم:) فکر میکردم هرکی رفرنس نخونه بیسواده و ... ! نتیجه این میشد که شروع میکردم به درس خوندن و چون نمیتونستم نتیجه مطلوبم رو بگیرم ناامید میشدم. از یه جایی به بعد مغزم یادگرفته بود که وقتی قراره شروع کنم به درس خوندن، کار سنگینی در پیش داره. پس هر موقع میخواستم درس بخونم حواسم رو پرت میکرد:) و نمیتونستم شروع کنم ... مشغول کارهای دیگه میشدم.

میخوام برای توصیف حال خودم در اون روزها، از واژه های خودت استفاده کنم ...


الان من موندم و بی انگیزگی و سستی و بی حوصلگی


دقیقا این حس و حال من اواسط ترم اول بود ... من مونده بودم، سستی و بی حوصلگی ... مخصوصا بعد از خراب کردن میدترم آناتومی. بیوشیمی و بافت رو خوب داده بودم البته ... چون میدونستم چی بخونم و مطالب سنگین نبودن. اما بعد از حماسه آناتومی، دیگه نیمه دوم ترم، به زور خودمو مجبور به درس خوندن میکردم ... خیلی وقتا هم موفق نمیشدم:)


درجاتی از کمال گرایی و تمایل به عالی بودن رو در نوشته های تو هم میشه دید. مثلا:

من سال قبل همین موقع ها بود مستند راه قریب رو دیدم و گفتم و نوشتم(در دفترچه ام) که هیچوقت اینطوری نمیشم و یه دکتر خیلی خفن و با معلومات بالا میشم و اینطور حرفا


من بهت نمیگم به این فکر نکن که قراره دکتر خوبی بشی، نمیگم هدف نداشته باش. اتفاقا هدف داشتن خیلی هم خوبه. اما فکر میکنم مشکل تو اینجا باشه که فکر میکنی برای تبدیل شدن به یه دکتر خفن، باید کارای خفن و عجیب غریبی هم بکنی ... خودتو قانع کن به خوندن جزوه ها و اگه نیاز شد یه چند صفحه رفرنس هم برای فهم بیشتر.

اینم بگم که این درسایی که الان میخونید، خیلی ربطی به کار آینده تون ندارن. من واقعا نمیفهمم چرا باید یه دانشجوی دندون پزشکی مثلا بشینه بیوشیمی بخونه؟:/ خودتو اذیت نکن خیلی ...

میگی خیلی بیرون میری و ... . اینکه زیاد بیرون باشی و اصلا درس نخونی خوب نیست ... ولی بپذیر و با تمام وجودت قبول کن که قرار نیست همیشه یه دانشجوی نمونه و ایده آلی که توفیلما نشون میدن باشیم. یه دانشجوی نرمال، یا حتی یه دانش آموز نرمال! کم کاری داره، نمره کم داره!، گاهی کارایی میکنه که بر خلاف این ایده آل ها باشه و ابدا هیچ مشکلی نداره ... اما مهم اینه که خودتو تو مسیر درست بندازی و اون کارهایی که باید انجام بدی رو انجام بدی. میتونم با اطمینان بگم که تا الان چیزی رو برای یه دکتر خوب شدن از دست ندادی. یخورده فقط توقعت رو از خودت بیار پایین، به جزوه خوندن خودتو عادت بده:دی و این عادت درس نخوندن رو کم کم ترک کن. کم کم شروع کن. اگه مثلا یکی دو هفته س کلا درس نخوندی، توقع نداشته باش از فردا بشینی تو کتابخونه و مثل خرخونای کلاستون حواست فقط به درس باشه:)) . با نیم ساعت 45 دقیقه شروع کن. مثلا یه روز درمیون یه 45 دقیقه درس بخون. فکر نکن کمه! نخند به این جملات من! . به نظر من این متد خیلی موثره در ترک عادت درس نخوندن. یه برنامه خیلی کم حجم بریزی و سعی کنی بهش پایبند باشی. این پایبند بودنه خیلی مهمه و کلی حس و حال خوب به آدم میده که بتونه برنامه های بعدی و چه بسا با حجم بیشتر رو بتونه انجام بده. استمرارت رو سعی کن حفظ کنی و برنامه ای بریز که بتونی راحت انجامش بدی.

راجع به بیرون رفتن یه چیزی الان اومد به ذهنم. داداش دوست منم همکلاس شماس. اونم تا حدی با این بحران مواجهه. البته نمیدونم خودش میدونه دچار بحرانه یا نه:دی. ولی از همون اوایل اکیپ تشکیل دادن، میرن بیرون، برای هم تولد میگیرن و ... . ترم اول که خیلی سرش شلوغ بود ... البته خواهرش سعی داشت به راه راست بکشونتش، نمیدونم موفق شد یا نه. اگه تو این اکیپایی و تعهدی داری برای بیرون رفتن و تولد گرفتن و اینا، و احساس میکنی بودن با این آدما حس و حال خوبی بهت نمیده رودرواسی نداشته باش و خارج شو از این قید و بندها. با کسایی باش که حال خوب بهت میدن، بودن در کنارشون انگیزت رو بیشتر میکنه و اگه بخوام خلاصه بگم، آدمای توان ...


یه چیزی هم بگم ... از ترم سه رفتم تراپی و نزدیک یه ساله دارم آنتی دپرشن می خورم. بی انگیزگی، کاری نکردن و ... بیشتر از اینکه به تنبلی ربط داشته باشه به افسردگی ربط داره. تو این مدتی که تراپی میرم، هم ارتباطم با بقیه بهتر شده، هم اضطرابم کمتر شده و هم خیلی راحت تر کارامو انجام میدم. این علائمی که تو کامنت برام نوشتی نشونه افسردگی میتونه باشه ... کمک گرفتن از یه تراپیست خوب میتونه بهت کمک کنه. راستی ... مشاورای دانشگاهم مشاورای خوبی هستن ... میتونی امتحان کنی اگه خودت مشاور خوب نمیشناسی.

پ.ن : اگه خواستی این پست پاک ببشه، بگو پاک کنم.

به خدا همون آسکاریس رو میخوندیم کافی بود:(

۸ جلسه جزوه کرم شناسیه که به شدت دارای جزئیاته و سخته. هر جوری حساب کردم، دیدم دونه دونه بخونم مغزم میپوکه! در نتیجه چند تا نمونه سوال در آوردم و اسم هر انگلی که روی سوال آورده شده یا جواب صحیح مربوط به اون هستش رو میخونم.
جزوه ی مربوط به پاراگونیموس وسترمانی رو تو خونه جا گذاشتم ..‌. اومدم تو نت سرچ کنم که گرفتار شدم :)))))
گفتم بیام یه اعلام حضوری هم اینجا بکنم ...
قارچ رو هم نگه داشتم برای شب امتحان! شنیدم تعداد صفحات جزوات کمه! (بله هنوز جزوه ها رو نگرفتم)
پ.ن : شما فکر کن کسی که برای کنکور و حتی امتحان نهایی، قارچ و آغازیان و این مزخرفات رو نخونده (گیاهی رو دوست داشتم ولی این چند تا رو نه!) ، بیاد تو دانشگاه چرخه ی زندگی و بیماری زایی و ..‌. چند تا کرم و قارچ و کوفت و زهرمار رو با جزئیات بیشتر بخونه ... نمیشه دیگه. میشه؟
لازم به ذکر است سوالات مربوط به این فصول مزخرف (۱۰ و ۱۱ پیش دانشگاهی) رو نه تو امتحان نهایی جواب دادم و نه تو کنکور! و با خودم میگفتم اگه قراره پزشکی با قارچ و آغازیان به دست بیاد، نمیخوامش! چه میدونستم قراره سه واحد انگل شناسی پاس کنم! 

آیا درست است وسط فیلم داغ کنی؟ اینه رسم ۹ سال رفاقت؟

لپ تاپی که از سال ۸۹ همدممه، در آستانه خراب شدنه:(

یادتونه اواخر تابستون یه قحطی اومده بود؟ اون موقع لپ تاپم خراب شد! به شدت داغ میکرد. فنش به کل خراب شده بود. قطعات لوازم الکترونیکی هم هیچ جا پیدا نمیشد:/ ... خلاصه یه فن پیدا کردیم براش ... اما بازم فن خوب کار نمیکنه و در آستانه خراب شدنه دوباره:(

گیم او ترونز رو که نصفه ول کرده بودم دوباره شروع کردم (چون که میدترم نزدیکه و به هر حال یه جوری باید گند بزنم به نمرم:)) . اواسط اپیزود ۹ سیزن ۲ بودم که دیدم لپ تاپ از شدت گرما داره میسوزه! و خب خاموشش کردم طبیعتا. اما از کنجکاوی دارم میمیرم ... آیا استنیس میتونه جافری رو شکست بده؟ آیا جافری میمیره؟ متاسفانه یخورده جلوتر زدم و قسمت آخر سیزن ۷ رو دیدم و میدونم اون ملکه بدذات نمیمیره:/ اما امیدوارم جافری از بین بره:( و سانسا کمتر درد بکشه:(

ریزوریوس هستم:)

ریزوریوس به لاتین یعنی خندان ... اسم عضله ای در صورت هست که باعث خندیدن میشه؛عضله خندانی ... ریزوریوستون همیشه منقبض❤

اینجا سعی میکنم زندگی روزمره‌م رو ثبت کنم:)