روز ۳۵ ام قرنطینه

با وجود خوبی هایی که این قرنطینه و خونه نشینی برای منِ درون گرا داشته، ولی خیلی اثرات بدی رو زندگی خیلیا گذاشته ... 

پدربزرگم حالش خوب نیست ... یه آزمایشگاه ساده می ترسیم ببریمش. هر ۵-۶ ماه یه بار تو ccu بستری می شد و دکترش همه چیزش رو چک میکرد. اما الان هم دکترش مطبش رو بسته و هم محیط بیمارستان خطرناکه. اوضاع در حدی بود که منِ دانشجوی سال ۳ ریه شو سمع کردم و تنفساشو شمردم و به دکترش گفتم. واضحا کراکل داشت و ریت تنفسش ۲۳ بود ... دو تا حدس زد دکتر و دو تا دارو گفت شروع کنیم براش. داروهاشو با کلی ترس از داروخونه تهیه می کنیم. دردسر بزرگتر کپسول اکسیژنه که چند روز یک بار باید بفرستیم و پر بشه🤦‍♀️ از طرفی رفتن خود منم درست نیست. فقط یه بار رفتم برای معاینش (چون دکتر گفت اطلاع دقیق تر میخوام) و بعدش تلفنی ازش حالشو می پرسم. داروها رو هم میذاریم حیاتشون بر میگردیم🤦‍♀️

داروی خودم ۲۰ روز دیگه تموم میشه و این وسط باید برم دکتر نسخه بنویسه! داروخونه نزدیکمون داره یا نه خودش یه مسئله س ... با ترس و لرز لازمه برم دکتر اصلا برای تجدید نسخه؟🤦‍♀️ دکترم گفته بود تا آخر فیزیوپات بخورم و تابستونش قطع می کنیم. کلا همه برنامه ها به هم ریخته. 

این ویروس که به این زودیا ما رو ول نمی کنه، امیدوارم خدا کمکمون کنه ...

توفیق اجباری

امسال سوای کرونا، عید خوبی داشتیم ... چرا؟ چون همه چی معمولی بود. نه سفره هفت سین درست کردیم، نه کسی اومد عید دیدنی و نه اتفاق خاصی افتاد. یکمم شب عید مشکلاتی در خانواده پیش اومد که حل شد. مثل روزای عادی. عید من اون روز عیدی بود که سفره هفت سین نچینیم و این مراسم هایی که هر سال برگزار میشه نباشه. از این لحاظ، ۹۹ عید من بود. خدا بلای کرونا رو از همه دفع کنه، ولی از یه جهت هایی هم منو به عید ایده آلم نزدیک کرد. 

رفت و آمد رو دوست دارم، مهمونی رو دوست دارم ولی با آدمایی که دوسشون دارم. عیدی که آدمو مجبور کنه همه جا بره و همه بیان رو دوست ندارم. 

First wish, checked

چی فکر میکردیم چی شد ...

ببینید چی پیدا کردم:

اینو اون موقع که آنفولانزا اپیدمیک بود گرفته بودم که اگه رفتیم بیمارستان و ضدعفونی کننده نبود، ذخیره داشته باشم تو جیبم. ولی خب چیزی که اون موقع زیاد بود، محلول ضدعفونی کننده بود ... برای همین دیگه گم شده بود و نمیدونستم کجاست. کی میدونست قراره اینطوری بشه اوضاع🤦‍♀️ امیدوارم هر چه زود تر از این وضعیت خلاص شیم. هر چند به امیدواری من نیست ... 

قرنطینه

قرنطینه خود را چگونه سپری می کنید؟

از صبح تا شب فیلم می بینیم! فیلم هایی که یک عمر است ندیده ایم!

دیدن چرنوبیل را به تازگی به همراه خانواده تمام کرده ایم ... و چقدر همه چیز این فیلم برایمان ملموس بود ... از پنهان کاری و آمار ندادن تا آماده نبودن برای هرگونه بحرانی و اصلا همه چیزش!

دیدن سریال sex education را هم به تنهایی:/ تمام کرده ام. و تا دو روز بعد از دیدن سریال همش با خودم میگفتم "آخه چرااا" . لازم به ذکر است با یکی از شخصیت های سریال همزاد پنداری عجیبی داشتم. اصلا حس میکنم وی را از روی من ساخته اند:/ و گاهی همانقدر احمق می شوم و یکهو همه چیز را خراب می کنم.

اخیرا سریال how I met your mother را هم شروع کرده ام و باید بگویم که اُف برمن که تا کنون انسان فیلم نبینی بوده و این سریال را ندیده ام. و حس میکنم در بعضی جهات رابین خیلی شبیه من است! البته در بعضی جهات! حالا کدام جهات؟ نمی گویم!

فیلم های دیگری نیز دیده ام ولی فعلا همین ها را یادم بود و خوب بودند. فیلم های دیگری نیز هستند که باید ببینم.

 

پ.ن : امروز تولد مادربزرگ مرحوممه . اگه دوست داشتید این لطف رو برای من بکنید و یه فاتحه برای روحش بخونید. ممنون

تاریخ تولد شاعرانه ای داشت ... ۱۳۱۳/۱۲/۱۳

بعدا نوشت: ۲۲ سالمم شد و هیچ چی تو وبلاگم راجع بهش ننوشتم! جالبه. نه؟ یه زمانی برام تولدم از همه چیز مهم تر بود، کلی برای سال بعد (سن بعد) برنامه می ریختم و فکر می کردم. اما الان؟ هیچ چی!

و پایان فیزیوپات ۱ :)

حدس بزنید چی شده؟ 

"فارما پاس شدم"

.

راهی امتحانم و یه خواب بدم دیدم ... خدا بخیر کنه

#فارما

.

۱۹ ساعت دیگر تا آخرین امتحان این ترم باقی مانده است...

و من، از استرس زیاد، نه میتوانم استراحت کنم و نه درس بخوانم ...

شاید موقت ...

بی مقدمه بگم : بیاید حرف بزنیم با هم ...

خیلی سعی کردم این روزا با این همه اتفاق بدی که افتاد، با اطرافیانم حرف نزنم راجع به این موضوع های اخیر. هر دفعه عکسا و کلیپای کشته شده های هواپیما رو دیدم، بغض کردم. ولی سعی کردم با کسی share نکنم و حال بقیه رو بدتر نکنم ... اما غم و غصه این چند روز مونده تو دلم. حتی میتونم بگم خشمگینم اما ناامید. امیدی برای ابراز خشمم ندارم. سعی می کنم فروبخورمش. و این حرف نزدن، داره خفم می کنه!

نه تنها در این مورد با کسی صحبت نکردم، بلکه کلا هیچ صحبتی با کسی نکردم. بیاید یکم حرف بزنیم ...

سرندیپیتی :)

پ.ن ۱ :وقتی به حاشیه بیشتر از اصل توجه می کنی:)

پ.ن ۲: خوبه خر نشدم دارو بخونم ... برای پزشکی خر شدم:)

تن تو مثل تبر ، تن من ریشه سخت

بوی گندم، داریوش ...

 


 

ریزوریوس هستم:)

ریزوریوس به لاتین یعنی خندان ... اسم عضله ای در صورت هست که باعث خندیدن میشه؛عضله خندانی ... ریزوریوستون همیشه منقبض❤

اینجا سعی میکنم زندگی روزمره‌م رو ثبت کنم:)